ویرگول
ورودثبت نام
شرمینه مرادی
شرمینه مرادی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

«گوگل ارث»


غروب یکشنبه فوریه این خارجی ها که دست کمی از جمعه عصر خودمان ندارد با برادرم نشستیم به گپ و گفت. هنوز هم آنطور که شایسته یک غربت نشین است به نوشیدن قهوه تلخ عادت نکرده ایم. آخر هنوز فارسی کامل یادمان نرفته است! از من بپرسی می گویم چای با هل و دارچین و یک گل سرخ خشک شده در استکان کمر باریک اصالت بیشتری دارد. دست کم برای من!

بحثمان که گل انداخت فیلِمان باز هم یاد هندوستان کرد.گوگل ارث را باز کردیم و سراغ محله سابقمان را گرفتیم. ایران، تهران، تهرانپارس، ۱۸۸ غربی.

برادرم عجیب با خود کلنجار می رود که وانمود کند به هیچ وجه من الوجوه دلتنگ وطن نیست. آخر بچه جان پیش غازی و معلق بازی؟!؟ من در دانشگاهی که تو پنهان کردن احساسات را یاد گرفته ای عضو هیئت علمی بودم ولی خدا شاهده انکار دلتنگی دیگر از عهده من یکی هم خارج است.

یقینا ایران اگر ادم بود دهن باز میکرد و می گفت : «اگر با من نبودش هیچ میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی»

اگر واقعأ من انقدر برای تو علی السویه شده ام اصلأ برو و همان « مموآر‌ گاتان ۱۸» جانت را با گوگل ارث یک دل سیر تماشا کن! تو را چه به «۱۸۸ غربی» پسر جان!

بحث فایده ندارد اون تصمیمش را گرفته فعلأ دلتنگیش را انکار، مُسَکِّن باشد.

شاید اگر اون هم «ربع قرن» خاطره اش میشد یک چمدان که باید در کابین هواپیما جا میگرفت، از گزینه های روی میز مذاکره، انکار را حذف میکرد.




مهاجرتدلتنگیوطنایرانگوگل ارث
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید