بازرگانی قبل از سفر به کنیزان و غلامان خود گفت که سوغاتی چه می خواهید برایتان بیاورم، هرکسی چیزی طلب کرد.
بازرگان طوطی ایی داشت، طوطی گفت:
به هندوستان که می روی سلام مرا به دوستانم برسان و صحبت من را به ایشان برسان.
بازرگان پرسید: چه صحبتی داری؟ بگو تا به ایشان بگم.
طوطی گفت : در قفسم و از شما دورمانده ام، این دوری نفس من را بریده...
بود بازرگان و او را طوطیی
در قفس محبوس زیبا طوطیی
هر غلام و هر کنیزک را ز جود
گفت بهر تو چه آرم گوی زود
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان
کارمت از خطه هندوستان
گفتش آن طوطی که آنجا طوطیان
چون ببینی کن ز حال من بیان
بازرگان به هندوستان رفت، در مسیر برگشت طوطی ای دید و باهاش صحبت کرد.
به طوطی گفت: من طوطی ای دارم و بسیار بی قرار است و از اینکه از شما دورمانده بسیار ناراحت و ...
در همین حین که بازرگان داشت صحبت می کرد طوطی زهره اش ترکید و مرد.
چونک تا اقصای هندستان رسید
در بیابان طوطیی چندی بدید
مرکب استانید پس آواز داد
آن سلام و آن امانت باز داد
طوطیی زان طوطیان لرزید بس
اوفتاد و مُرد و بگسستش نفس
بازرگان ناراحت، که چرا اینطور شد؟
بازرگان به خانه برگشت و به هرکدام از غلامان و کنیزان سوغاتی شان را داد تا اینکه طوطی آمد.
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل دوستکام
طوطی گفت : تعریف کن چه اتفاقی افتاد، چی گفتی ؟ چی شنیدی ؟
گفت نه من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان
آن یکی طوطی ز دردت بوی برد
زهرهاش بدرید و لرزید و بمرد
چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد
پس بلرزید، اوفتاد و گشت سرد
بازرگان ماجرا را برای طوطی خودش تعریف کرد و از قضا طوطی خودش نیز همان لحظه زهره اش ترکید و مرد.
بازرگان از اینکه نسنجیده سخن گفت و با سخن باعث مرگ طوطی شد بسیار ناراحت شد، لباس خود را پاره کرد و بسیار بی قرار شد که این چه حرفی بود من زدم، چرا باعث مرگ او شدم و ..
خواجه چون دیدش فتاده همچنین
بر جهید و زد کله را بر زمین
گفت ای طوطیِ خوبِ خوشحنین
این چه بودت؟ این چرا گشتی چنین؟
ای دریغا مرغ خوشآواز من
ای دریغا همدم و همراز من
در نهایت بازرگان فقس طوطی را از خانه بیرون کرد تا طوطی را در جایی دفن کند، به محض اینکه بدن سرد طوطی را از قفس بیرون آورد ، طوطی شروع کرد به پرواز کردند و روی شاخه ای ، دور از بازرگان نشست.
بازرگان به طوطی گفت : اینکه توانستی از قفس رها شوی را کاری ندارم اما بگو به من که از طوطی هندوستان چی دریافت کردی که این چنین خود را آزاد کردی ؟
طوطی گفت از عمل او فمیدم باید بمیرم تا آزاد شدم.
بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرید تا شاخ بلند
خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ
اولین نکته این داستان این هست که ما یاد بگیریم هر سخنی را نسنجیده نزنیم چون که هر سخن می تواند اثرات مخربی داشته باشد و جبران ناپذیر باشد، چه بخوایم قبول کنیم چه نخوایم قبول کنیم تا زمانی که حواسمان به صحبت هایمان نباشد در عذابیم. باید قبل از اینکه حرف بزنیم متوجه باشیم چه می خواهیم بگویم به قول معروف " زبان سرخ سر سبز را می دهد بر باد"
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
ای زبان هم گنج بیپایان توی
ای زبان هم رنج بیدرمان توی
نکته جالب دیگر داستان این می باشد که تا زمانیکه علم و استعداد را به همه نشان بدیم، زیبابی و جذابیتمان را رایگان در اختیار دیگران قرار بدیم در قفس و بند دیگران خواهیم بود. به طور مثال اگر کارمندی باشد که همه کار از دستش برمی آید ، در عین حالی که می تواند پیشرفت کند، ممکن است کارفرما از او بیشتر کار بکشد و او را بیشتر محدود کند. و یا دیگران وقتی بفهمند که ما چیزی داریم ممکن است از چنگمان دربیاورند و چندین مثال دیگر با همین مفهوم.
یعنی ای مطرب شده با عام و خاص
مرده شو چون من که تا یابی خلاص
دانه باشی مرغکانت بر چنند
غنچه باشی کودکانت بر کنند
دانه پنهان کن بهکلی دام شو
غنچه پنهان کن گیاه بام شو
هر که داد او حُسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
این حکایت در دفتر اول مثنوی معنوی جلال الدین محمد مولوی (مولانا) می باشد از حکایت شماره 84 " بود بازرگان او را طوطیی " تا حکایت شماره 90 "چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد" می توانید در سایت شعرنوش مشاهده کنید