مسیر رودخانه را میگیرم، آنقدر میروم تا تمام شود. آنقدر میروم که بیآب شود. که پرآب شود. که سرچشمه شود. که دریا شود. آنقدر میروم که تمام شود. که آغاز شود. هرچقدر هم که میخواهی توضیح بده، اما رودخانهای که از جنوب به شمال برود، به درد خودش میخورد. من راه خودم را میروم. در همان جهتی که میشناسم. در همان جهتی که جویهای شهر بیرودخانهام میروند. اگر درست بود که چه بهتر. اگر هم نبود، آنقدر ادامه میدهم تا از آن سمتش رودی دیگر پدیدار شود. تا به دریایی ختم شود به پهنای تمام راههای قبلش. به وسعت تکتک قدمهای پیموده قبلش. و همانجا خواهمایستاد، تا ابد، چون بهترین کاریست که در آن لحظه بلد خواهم بود.