این بچههای توی عکسها قاعدتاً باید ما باشیم و نسلهای قبل از ما؛ البته بهاحتمال قوی ورژن بچهتهرانی ما!
چون «ما»ی شهرستانی با شیری بزرگ شدیم که مستقیم از گاو عزیز توی دهات یا باغچهٔ کوچک بابامون در بیرون شهر دوشیده شده بود و وقتی به دستمون میرسید هنوز گرمای بدن حیوان رو داشت! روش نیم تا یکونیم سانتیمتر سرشیر میبست و میشد خامهٔ صبحانه. مادر خدابیامرزم ازش پنیر هم درست میکرد و با گردوی باغ میخوردیم.
بعدها که شهرنشینتر شدم دیگه نتونستم درستوحسابی شیر بخورم! شیر پاکتی و شیشهای از هر برندی به نظرم آب سرد میاومد.
حالا هم که دانشمندان فرمودن لبنیات برای بزرگسالان هیچ فایدهای نداره و تقریباً گذاشتمش کنار.
این کمپین پر از حسهای متناقضه؛ مثل صدای ساز ناکوک نوازندهٔ معروفی که نمیدونی باید چه واکنشی بهش نشون بدی!
اگه بخوای بگی عخی! چه نوستالژیک که میبینی اونی که توی عکسه تو نیستی!
اگه بخوای به «نوش جان ایران» گفتنش جواب بدی که مناسب فضای فرهیخته! و حرفهای لینکدین فارسی! و خانواده! نیست!
چه فکری از چه ریشهای با چه سیاستی شهر رو پر میکنه از چنین تناقض نچسبی! چرا باید یه برند بزرگ و قدیمی اینطور به ملت غمگین و بیزار و خستهش تیکه بندازه و انتظار فروش بیشتر داشته باشه؟
اون فرهنگ ایرانی که ازش دم میزنیم و ادعاش میکنیم اینها نیست...
یک لحظهش، فقط یک بخشش احترامه، یه بخش کوچکش احترامه، احترام....