ادریس علیه السلام یکی از پیامبران خدا بود.
او بسیار کوشید تا مردم بت پرست سرزمین خود را به سوی خدا دعوت کند؛
اما بسیاری از مردم به هدایت ها او توجه نکردند.
پادشاه ستمگری در زمان ادریس علیه السلام حکومت می کرد.
ادریس و پیروانش با پادشاه مخالفت کردند و پادشاه هم آن ها را دشمن خودش اعلام کرد.
روزی شاه با نگهبانان خود در بیابان به گشت و گذار و شکار مشغول بود که به زمین سرسبزی رسید.
پرسید "صاحب این زمین چه کسی است؟" اطرافیان پاسخ دادند "یکی از پیروان ادریس"
شاه صاحب زمین را خواست و به او گفت "این زمین را به من بفروش"
او گفت "اصلا! من فرزندان زیادی دارم و به محصول این زمین محتاج تر از تو هستم"
شاه بسیار خشمگین شد و با همسرش نقشه ای کشید؛
همسر شاه گفت "من فکری کرده ام که هم تو صاحب آن زمین شوی و هم مردم با تبلیغات وارونه، رام و خام شوند"
زن عده ای از اطرافیانش را فرستاد تا صاحب زمین را به قصر بیاورند و همه آن ها شهادت بدهند که مرد آیین پادشاه را ترک کرده و یاور ادریس شده است.
شاه پس از کشتن صاحب زمین، زمین ها او را غصب کرد.
حضرت ادریس علیه السلام از ماجرا آگاه شد و به شاه اعتراض کرد و گفت "اگر توبه نکنی، به زودی عذاب اللهی تو را فرا خواهد گرفت و من پیام خود را از طرف خداوند به تو رساندم"
همسر شاه چهل نفر را مخفیانه مامور کشتن ادریس علیه السلام کرد ولی ادریس علیه السلام توسط ماموران مخفی خود از ماجرا آگاه شد.
او را غاری در کوه بلند دور از چشم مردم پناه گرفت و به روزه داری و عبادت مشغول شد.
غیبت بیست ساله ادریس علیه السلام شروع شد و بالاخره عذاب قحطی کشور شاه را فرا گرفت.
مردم بعد از بیست سال به این نتیجه رسیدند که باید به خدا ادریس علیه السلام ایمان بیاورند.
مردم توبه کردند و خدا عذاب را برداشت و به ادریس پیامبر علیه السلام دستور داد بین قومش برگردد.
غیبت بیست ساله ادریس علیه السلام پایان یافت و او به سرزمین برگشت
مجلسی، بحارالانوار، ج 11
ابن کثیر، الکامل، ج 1
شیخ صدوق، کمال الدین
می توانید فهرست کامل "روایت غیبت انبیا (علیهم السلام)" را ببینید