این نوشته را برای تلنگری به خودم نوشتهام! اگر شما هم دنبال تلنگر هستید مطمئنا برایتان مفید خواهد بود!
تصور کن به لحظهی آخر زندگیات رسیدهای…
میدانی آن موقع به چی فکر خواهی کرد؟ چه چیزی برایت مهم است؟
این یک نوشته آخرتی نیست، یک حقیقت است.
در آخرین لحظه حتی به بعد از آن هم فکر نمیکنی.
آری. آخرین لحظه عمر یادآوری حسرتها و پشیمانیهاست.
اما؛
تنها فکر تو این است: «من به چه کسی تبدیل شدهام؟»
من به چه کسی شدهام؟
واقعا چه شدهای؟
با همه ثروت و موفقیتهایت. چه شدهای؟
فقط پول داشتی؟ فقط اطلاعات و دانش داشتی؟
آخرش که چی؟ چه شدی؟
جمع کردن خالی و داشتن فایده ندارد. میدانی چرا؟
چون، چیزی با خودت نخواهی برد.
و چیزی که از تو باقی میماند، دارایی است که دیگر برای تو نیست.
تنها یک چیز تا ابد برای تو خواهد ماند.
اثری که برجای گذاشتی.
منظورم این نیست چطور کشور گشایی کردهای. نه. حتی اثری که به نظرت کوچک است.
دلی که شاد کردهای. چیزی که به دیگری آموختهای. عشقی که با کسی تقسیم کردهای.
فراموش نکن که همهاش درباره گرفتن نیست. همهاش برای جمع کردن نیست.
بلکه درباره این است که وقتی جمع کردی، چه بخشیدی. چه چیزی به دنیا به آفرینش بازگرداندی.
درست مثل مسیر است. هدف در مسیر است اما قرار نیست آنجا بمانیم. مسیر ابدیست و جای ماندن ندارد.
آیا کسبوکارت، تنها برای جمع کردن پول بوده؟ یا هدفی بزرگتر داشتی؟
آیا چیزی که برجای گذاشتی ارزشی برای کسی ایجاد کردهاست؟
آنچه دارایی تو شد آیا خرج هم شد؟ آیا بخشش داشت؟ آیا چیزی بازگرداندی؟
اصلا دنیا جای رسیدن نیست. جای ماندن نیست. بلکه جای حرکت است. ما فقط فرصتی اندک هستیم در کل آفرینش. در بین تمام کهکشانها ما تنها یک غباریم.
اما
غبار ما آیا فقط غبار خالی میشود و از بین میرود؟
یا تبدیل به گرد و سپس خاک میشود تا پس از ما دانهای از دلش جوانه بزند؟
آری تصور کن لحظه آخر زندگیات را.
تو چه شدهای؟
تو به چه کسی تبدیل شدهای؟
پاسخت در لحظه آخر میگذارد چشمهایت را با آرامش ببندی؟
یا چشمهایت با حسرت نکردهها، باز نگرداندهها و نبخشیدهها به گوشهای هرگز ندیده خیره خواهد ماند؟