خانم لاغرِ بلند همکار من است. پریروز پس از خوردن لقمه صبحانه گفت که پلاستیک فریزرهایشان تمام شده است اما پولی برای خرید آن ندارند؛ سپس با دقت پلاستیکی که داخلش لقمه بود را تا کرد و در کیفش گذاشت تا بتواند بار دیگر نیز از آن استفاده کند. تعجب کردم و پرسیدم: «به همین زودی حقوقت تموم شد؟» گفت نه اما قرار نیست خرج این چیزها را او بدهد. زندگی آنها مشترک نیست که هزینه هایش مشترک باشد.
شوهر خانم لاغرِ بلند ورزشکار است. صبح ها ساعت ۹ بیدار می شود. بچه را می برد خانه مادربزرگش و سپس به سرکار می رود. شغل او آزاد است. ظهرها به خانه برمیگردد ناهار میخورد، استراحت میکند تا ساعت ۴ بشود. سپس می رود بچه را از خانه مادربزرگش می آورد و تحویل مادرش می دهد. بعد به باشگاه می رود. تا شب.
خانم لاغرِ بلند در این مدتی که همسرش نیست، کارهای خانه را انجام می دهد؛ غذای بچه را می دهد؛ شام و ناهار فردا را درست میکند و در نهایت یک میان وعده مقوی برای همسرش درست می کند تا وقتی از باشگاه می آید گرسنه اش نباشد. خانم لاغرِ بلند اکثر وقت ها روی کاناپه خوابش می برد. همسر خانم لاغر بلند همیشه از این گلایه می کند که چرا زنش برای معاشرت با او وقت نمی گذارد.
خانم تپلِ کوتاه یکی دیگر از همکارهای من است. همسر او نیز همینجا کار می کند. او دوست ندارد غذای تکراری بخورد. وسواس تمیزی دارد و بوی غذا در حین پخت اذیتش میکند. هر ماه خانمِ تپلِ کوتاه با خواهش و اصرار برنامه غذایی ماه پیش رو را از پرسنل رستوران می گیرد تا شام هایی که می پزد تکراری نباشد.
کارت بانکی خانم تپل کوتاه دست همسرش است. حساب کتاب ها را همسرش انجام می دهد. سال پیش که خانم تپل کوتاه تصادف کرده بود توانست بعد از مدت ها با پول دیه ش یک گوشی نو بخرد.
خسته از سرکار می آیم. حسین قبل از من رسیده و خواب است. از صدای آمدنم بیدار می شود. میگوید: تازه رسیدی عزیزم؟ خسته نباشید. مرا به آغوشش دعوت می کند. خستگیم در میرود. میپرسم شام چی میخوری؟ میگوید: حالا بلند میشم یه چیزی میپزم. شما ظرف ها رو بشور.
خیالم راحت می شود. روی تخت دراز می کشم تا یک چرت کوتاه بزنم.