خب من شیما محمدی هستم. لیسانسم رو در رشته مهندسی آیتی از دانشگاه الزهرا گرفتم و شیفته دنیای پیچیده و از دور جذابِ کارآفرینیام. امسال کنکور ارشد شرکت کردم و به دلیل اینکه مباحث مدیریتی آیتی رو دوس داشتم و پاس کردن درسهای سخت و ناملموس مهندسی دهنمو سرویس کرده بود، تصمیم گرفتم مدیریت آیتی رو انتخاب کنم و ازین رو در حال حاضر دانشجوی مدیریت آیتی گرایش کسب و کارهای جدید دانشگاه خوارزمی هستم. این یک شمای خیلی کلی راجع به منه.
همیشه دغدغه این رو داشتم که براساس علایقم کار مورد علاقه ام رو انتخاب کنم و خب ازونجایی که دید شفافی راجع به علایقم نداشتم، همیشه توی در و دیوار خوردم. :))
حوزه پژوهش کاربری (user research) هم ازون مواردی بود که اوایل اون رو شغل رویاییم میدیدم ولی وقتی به عنوان یک پژوهشگر کاربری در یک کسب و کار واقعی اون رو تجربه کردم، از یه روزی به بعد به این نقطه رسیدم که راه رو اشتباه اومدم. بزرگترین دلیلش هم این بود که من به دیگران اجازه داده بودم تا برای من نسخه بپیچن، به جای من تصمیم بگیرن، به من راه درست و غلط را نشون بدن. این تقصیر اونا نبود، مقصر اصلی خودم بودم.
با این حال تا باشه از این اشتباهها باشه:) فرصت کار کردن در جیبیمو و به دست آوردن یه تجربه واقعی حضور در یک استارتآپ مهم ترین دستاورد من در سال 96 و 97 بود. خیلی چیزا یاد گرفتم، چیزهایی رو تجربه کردم که تابحال فرصت تجربشون رو نداشتم و به ترسهایی غلبه کردم که تا قبل اون بهشون مبتلا بودم.
یادمه روز اولی که با "پژوهش کاربری" آشنا شدم، اواسط اسفند 95 بود. اون روزها خیلی توی فاز رفتن به استارتآپ ویکندها و شروع یه کسب و کار جدید بودم و از همونجا با منتوری آشنا شدم که زمینهساز حضور من در حوزه پژوهش کاربری و اولین تجربه جدی کاریم شد. اتفاقا اون روز دیر به قرار رسیدم و به خاطر اینکه خودم به وقتشناس بودن بسیار اهمیت میدم، اصلا ازین موضوع خوشحال نبودم. رفته بودم پیشش تا درباره ایده ای که آن زمان به همراه 4 نفر دیگر داشتیم روش کار میکردیم، صحبت کنم و نظرشو بپرسم. براش از ایده گفتم، از اینکه چه اصراری دارم که روی این ایده کار کنم، از هم تیمیهام و مشکلاتی که باهاشون داشتم حرف زدم. از اینکه سردرگمم و دوس دارم دنبال شغلی برم که بهش علاقه دارم، اما هنوز نمیدونم چیه!
شروع کرد به حرف زدن. درباره ایده حرف زد ، از فرصتها و تهدیدهایی که سر راهش قرار داره، از اینکه تعصب روی یک ایده خوب نیست. از کارآفرینی برام گفت، از اینکه همه الزاما نباید کارآفرین باشند، اما اگر انتخاب کنند که باشند، تا چه حد باید در زمینه فردی و گروهی رشد یافته باشند تا بتونند موفق بشن. از روحیات و ویژگیهای من حرف میزد. برام جالب بود که مثه بقیه حرف نمیزد، خودش رو عالم به همه چیز نشون نمیداد. برای هر حرفی که میزد، دلیل و مدرکی برای اثبات داشت. اینو از همون روز اولی که باهاش آشنا شدم فهمیده بودم و همین شخصیتش رو برام جذاب کرده بود. برای همین حرفهاش برام قابل پذیرش بود و قابل تفکر. در لابلای حرفهاش از کتابِ خوب خوندن و فیلمِ خوب دیدن گفت، از فرصت های خوب رو به چنگ آوردن و شغلِ خوب انتخاب کردن. از این موضوع حرف میزد که به نظرش من در تجزیه و تحلیل مسائل عملکرد خوبی دارم، موضوعی که تابه حال خودم بهش فکر نکرده بودم:| از فرصتهای زنده و جوندار اما نامرئی حرف زد که دور وبرمون وجود داره و اگه نتونیم ازشون استفاده کنیم، خیلی سریع میسوزه. پژوهش کاربری یکی از اون فرصت ها بود. اول از همه بهم گفت برو توی گوگل پژوهش کاربری رو سرچ کن تا هم از نتایجی که برات بالا میاد خندهت بگیره و هم پی ببری تا چه حد این موضوع توی ایران بکر و ناشناختهس. اونوقت میفهمی که چه فرصتی رو در دست داری!!! راست میگفت، این مفهوم اگه بیانصاف نباشم تقریبا در ایران و در جمعهای کارآفرینی و حتی بین بنیانگذاران جوان استارتاپی یا مدیران شرکتهای بزرگ ناشناخته و حتی در کمترین مرکز توجهه. پس از من خواست تا درباره این موضوع اطلاعات کسب کنم و دانش خودم را در این زمینه بالا ببرم. پیشنهاد خوبی بود، جالب و وسوسه انگیز. بعد از خداحافظی، بلافاصله به خونه رفتم و شروع کردم به سرچ کردن. همون شب 3 یا 4 تا مقاله دربارش خوندم. به نظرم جالب اومد و از همه مهمتر اینکه امکاااان داشت با توانمندی ها و علایق من سازگار باشد، فقط امکان داشت. اما نباید این فرصت رو از دست میدادم و تا میتونستم باید دربارهش میخوندم و یاد میگرفتم.
حدودا 6 ماه بعد بهم پیشنهاد داد تا توی جیبیمو این حوزه رو دنبال کنم و جز پیشتازان این حوزه در ایران باشم. یادم نمیره اون شوق و اشتیاقم رو، اون تلاشایی که برای یادگیری موضوعی کردم که هیچ رفرنس ایرانی راجع بهش وجود نداشت و... ولی من هرگز از تغییر نترسیدم. من نزدیک یک سال این مسیر رو رفتم ولی تهش واسه من بنبست بود، پس همه اون مسیرو برگشتم تا شغلی که دوست دارمو دنبال کنم، حتی اگه سخت باشه، حتی اگه خسته بشم. من کاری رو انتخاب میکنم که ازش لذت ببرم، چون دوس دارم احساس کنم زندهام، مفیدم و تاثیرگذار. مطمئنم یه روز به این نقطه میرسم. به این نقطه که از انتخابای گذشتهم پشیمون نباشم و سرم رو بالا بگیرم و به گذشتهم و حالم افتخار کنم.