سه ساله که تو خونه علم پاکدشت به دخترایی پته دوزی یاد دادیم که از ابتدایی ترین حقوق اولیه هم محروم بودن.
برای آموزش دادن بهشون میرفتیم دنبالشون،
یکی خونه اش تو کوره آجر پزی بود،
یکی تو زیرزمین کارگاه کارتن سازی،
یکی هم تو یه روستایی که کلش بوی فاضلاب میداد زندگی میکرد.
یکیشون تازه از افغانستان اومده بود با پای پیاده،
یکیشون با مادر و مادربزرگش زندگی میکرد که درگیر اعتیاد شدید بودن،
یکیشونم از کودکی توی خونه کار خونگی میکرد و درآمد خیلی خیلی اندکی داشت.
یکی تو ۱۳ سالگی ازدواج کرده بود و اینقدر آسیب دیده بود که از خونه شوهر فراری شده بود و هفت سال دنبال طلاقش بود و دستش بهجایی بند نبود،
یکی همون وسطای کلاس تو سن ۱۲ سالگی ازدواج کرد و دیگه نیومد،
و خیلیاشونم تو سن پایین به نام زده شده بودن و مجبور به ازدواج بودن.
بینشون هم کم نبودن دخترایی که محروم از تحصیل بودن یا بخاطر شرایطشون ترک تحصیل کرده بودن.
تو همه این شرایط ناهنجار همه اما عاشق پته دوزی و رنگ نخ ها شدن. هر هفته بی صبرانه منتظر تشکیل کلاس بودن و با ذوقپیشرفتشونو تماشا میکردن، وقتی اولین دوختشونو انجام دادن باورشون نمیشد تونستن بالاخره یه کار به این زیبایی خلق کنن و این خیلیروی اعتمادبنفسی که جامعه ازشون گرفته بود موثر واقع شد.
یکیشون میگه عاشق پته دوزی شده و وقتی پته میدوزه مشکلاتشو یادش میره،
یکی میگه حالا دیگه احساس میکنه توانمند شده و هر کاری بخواد انجام میده.
یکی با پول دوختش کتونی مسابقات دومیدانیشو تامین کرد،
یکی پول اردوی مدرسه شو داد،
یکی ام گوشیشو تعمیر کرد تا بتونه درس بخونه،
بعضی هام خرج تامین جهیزیه کردن و خیلی هام خرج نان.
همه این دخترا هم توانمندن، هم با استعداد، هم مهربون و البته خیلی خیلی فهیم تر از سنشون.
یکیشون با همه مشکلاتی که خودش داره مربی داوطلب شده و داره به بچه های دیگه آموزش میده و میگه میخواد مثل معلم های خونه علمبه بچه های دیگه کمک کنه.
این همراهی و بودن در کنار دخترانی که جامعه محرومیت رو به اونها دیکته کرده آیا گناهه؟
کجای این کارها که گوشه کوچیکی از فعالیت های جمعیت امام علی ه مستحق انحلاله؟!