اصلا تیتر جذابی نیست، میدونم ولی هیچ چیز دیگری نمیتونه به خوبی حق مطلب رو به این خوبی ادا کنه. سریع میرم سر اصل مطلب! درست که استعفا برای یک بار و با دلایل درست و درمون، نه تنها اشکالی نداره بلکه واجب هم هست ولی گاهی زندگی موقعیتهایی رو پیش پای شما میذاره که حتی مجبور میشید برای بار دوم اون هم با فاصله کم استعفا بدید و اگر شانس بیارید، دیگه به فکر سومین استعفا در فاصلهای کوتاه نمیافتید!
اگر تا به این جای داستان رو خوندید و نصور کردید که من قرار گریه و زاری برای شما حضار گرامی دارم، باید بگم که سخت در اشتباه هستید.
من میخوام داستان سَری رو بگم که نترس شد، حالا چرا؟ چون بالاخره فهمید که هوش مدیریتی و هوش سیاسی، گاهی سختترین تصمیمات رو تنها در جهت آسایش شما می گیره.
حالا قضیه چیه؟ کوتاه میگم چون قرار بر داستان نویسی و این داستانارو نداریم و فقط میخوام خواهر ترزا وار تجربه خودم رو با یه نتیجه اخلاقی براتون بگم و این داستان رو به خوبی به پایان ببرم.
شرکت اولی که رفتم استخدام شدم، از دور خوب بود ولی از داخل زهله من رو واقعا برد!
سرتون رو درد نیارم، هر چی تلاش کردم که بشه، نشد که نشد. برای همین هم با یه خداحافظی خودم رو خوشحال و دیگران رو ناراحت کردم.
در روزگاری که با دورکاری ارتزاق میکردم، یه روز تلفنم زنگ خورد. خانمی که پشت خط بود گفت: سلام، خانم پاژخ؟ گفتم شوربختانه خودم هستم شما؟ گفت از مجموعه معظم له (بووووق) تماس میگیرم خدمتتون، اگر جایی مشغول نشدید، مدیریت ما علاقه مندن با شما برای همکاری جلسه بذارن. من هم که خوشحال که بالاخره اون جا که در شان همایونی و والای من است، خودشمن رو پیدا کرده و زنگ زده، پا شدم رفتم و با سفیر کبیر کمپانی هند شرقی، وارد مذاکرات 5+1=7 شدیم! القصه، من رفتم و مشغول به کار شدم اما (1 امتیاز مثبت برای شما ?) این جا هم نموندم :) نه دعوایی، نه خشونتی نه چیزی، فقط من متعلق به اونجا نبودم و بر خلاف دفعات قبل که خودم رو قانع میکردم، این بار بدون معطلی زدم بیرون. بگم این رو که خوب میدونم آقای مدیر از دست من و استعفاهایی که حالا بیم عادت به خودشون گرفته بودن، ناراحت شده و بهش یه جورایی اصلا بر خورده بود ولی؛ حال خوب، سیری چند آقای مدیر پر ادعا؟؟ اگر تا به اینجا با من اومدی و میخوای بدونی که الان کجام و چی کار میکنم، ضمن تشکر ازت، باید بگم که بیا بیخیال استعفا شیم و عوضش نکته اخلاقی استخراج کنیم. یه روزی از این که تو مسیر پیشرفت قرار بگیرم میترسیدم اما الان از این میترسم که تو این راه نباشم. بیا و توام مثل من خودت رو مجبور نکن بیا و برای همیشه قبول کن که راه درست برای ما، مسیر رشد، تکامل و تعالی از هر لحاظ هست و ما باید در اون مسیر قرار بگیریم. حالا توام از تجربت برام بگو. اگر جای من بودی چی کار میکردی؟