این را به خوبی می دانم که اگر تیتر بزنم اعتماد، یک دایره گسترده با بی نهایت شعاع را درگیر این مفهوم می کنم اما به من اعتماد کنید! این کلمه 6 حرفی که پر تکرارترین و در عین حال گمشده ترین تکه پازل روابط امروزی ما آدم هاست، هر چه دنبالش بگردید، کمتر پیدایش خواهید کرد. آن قدر کم که اگر جایی آن را بیابید، بیشتر از بودنش تعجب خواهید کرد تا نبودنش!
زمانی که شکسپیر در هملت نوشت که بودن یا نبودن، مسئله این است، کسی فکرش را هم نمی کرد که روزی برسد که آدم ها آن قدر در این جمله دقیق شوند که یادشان برود بودنی که آن بزرگ از زبان هملت به آن اشاره کرده بود، زمین تا آسمان با آن چیزی که شب و روز بشر آن را می جوید، فرق می کند.
شکل کلیشه ای از شکستن خاطر اعتماد این است که چیزی را به شما بسپارند و یا شی ای را به شما بدهند و بعد، شما یک راست بروید سر اصل مطلب و انگار که کسی یا چیزی دائم در گوش شما زمزمه می کند که فلانی ای لعنتی! بزن دقیقا همان را خراب کن، گم کن، بالا بکش، برو به دیگران بگو و هزار شکل و حالت دیگر، بزنید و در جا، همان را خراب کنید.
حالت های نوین و وزین دیگری هم دارد که در هنگام وقوع، خودِ جناب شیطان رانده شده می ایستد در گوشه ای تاریک و به افتخار شخص عامل، کفی مرتب و از ته دل می زند و در دل می گوید لعنتی! پسر، این چرا به فکر خودم نرسید؟
اگر تا به این جای این متن وزین را خوانده اید، باید ضمن تشکر از شما بگویم که وقت این برنامه به اتمام رسیده و ادامه سریالی آن را باید در روزهای آینده مطالعه بفرمایید. پس،
این داستان ادامه دارد...