در این روزهایی که بازار آموزش حسابی داغ است و پیدا کردن یک دوره آموزشی خوب مرتبط با حوزه تخصصیمان چندان هم سخت نیست؛ اما اینکه آن دوره نیازها و خلأهای دانش ما رو پوشش بدهد، داستان دیگری است.
از لحظهای که شروع به حرکت در حوزه کانتنت مارکتینگ کردم، آموزش را هیچوقت کنار نگذاشتم. دو دوره عالی شرکت کرده بودم و در این حوزه فعالیت میکردم تا اینکه متوجه شدم هرچه جلوتر میروم حفرههای بیشتری در دانش خودم حس میکنم. میدانستم که برای پر کردن این حفرهها باید قدم محکمی بردارم.
یک عصر تابستانی، درحالی که در یک دست چای داغ و در دست دیگرم گوشیام را نگه داشته بودم، هشتگی را سرچ کردم در نهایت به یکی از پستهای باشگاه محتوا رسیدم و برای اولین بار با محتوا کلاب در آن لحظه آشنا شدم. نمیدانستم که این قرار است شروع یک مسیر جذاب در زندگی من باشد.
در همین حین که تلاش میکردم بهترین دوره را با توجه به نیازهایم پیدا کنم، باشگاه محتوا استوری ثبتنام دوره جدیدش را گذاشت، بعد از اینکه سرفصلها رو خواندم و به خودم گفتم خودشه، همینه که میخوای، شروع به تحقیق و جستجو کردم تا ببینم شرکتکنندههای دورههای قبل چه نظری راجعبه باشگاه دارن، در نهایت در آزمون شرکت کردم و مصاحبه انجام شد و رتبه خوبی به دست نیاوردم.
از آنجایی که گاهی کمال گرایی یقهام را میگیرد، تصمیم گرفتم تا حتما جز ده نفر اول باشم و ورودم به باشگاه را یک فصل دیگر به تاخیر انداختم. اما مطمئنم تصمیم درستی بود، چون دوستانی را پیدا کردم و تجربیاتی بدست آوردم که اگر همان فصل پنج شرکت کرده بودم، با احتمال زیاد هیچوقت با این آدمها آشنا نمیشدم و چنین تجربیاتی حاصل نمیشد.
با ورود به باشگاه از همان روز اول و آشنایی با مامان و بابای باشگاه و کمک مربیهای نازنین، میدانستم که با یک فضای آموزشی معمولی طرف نیستم و اینجا قراره خیلی خوشبگذره.
حدسم درست بود، تو باشگاه نهتنها کلی چیزای خوب یاد گرفتیم، بلکه کلی رفاقتهای باحال شکل گرفت و از چالش و تمرین تا دمبل تاک و دمبل لایو، هر لحظه در حال آموزش و یادگیری بودیم.
در مسیری که طی کردیم واژه عشق در درستترین جایگاه خودش قرار دارد و من هر هفته مشق عشق (که واقعا اسم برازندهایست) را با عشق آماده میکردم؛ البته این را هم باید بگویم، برای من که اهل رقابتم، حقیقتا انجام مشق عشقها با این نگاه که اینها برای یادگیری بیشتر است نه امتیاز بیشتر، خیلی خیلی سخت بود. در نهایت تلاش کردم که با این موضوع هم کنار بیایم و یادگیری را بر رقابت ارجح بدانم.
بعد از سه ماه، سفر ما تو باشگاه به پایان خودش نزدیک شده. این سفر تمام میشود اما خانواده هم تمام میشود؟ بعید میدانم. در طول این سه ماه صمیمیتها شکل گرفته و بذر رفاقت و عشقی که در دلهایمان کاشته شده بود، حسابی رشد کرده و ریشه دوانده. شاید کلاسهایمان تمام شده باشد، اما ما همواره هستیم و به روی بچههای فصلهای بعد آغوش میگشاییم.