ویرگول
ورودثبت نام
Sh3yda
Sh3yda
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

نامه شماره یک( از من به من)

نامه ای از من برای من
نامه ای از من برای من


تو در دریای افکار من شنا نمی‌کنی. تو اقیانوس افکار منی. این روزها مغزم بیشتر از همیشه فکر می‌کند و سیم هایش در هم‌گره خورده است. گلوله های افکارم مغزم را بمباران کرده اند. ذهنم آشفته حال و عصیان است. از تراوشات ذهنم تا وسایل اتاقم،‌همه چیز بهم ریخته است. از بیرون زیبا و مرتب اما از درون زشت و ژولیده به نظر می‌رسد. حال غریبی صاحب خانه دلم شده است.

می‌دانم ناممکن ترین آرزوی ممکنی. می‌دانم نزدیک ترین دورمنی.می‌دانم ناشدنی ترین اتفاق زندگی منی. تو ماه درون برکه منی. می‌دانم حاشیه نشین نگاهت هم نیستم؛ اما می‌نویسم از از بی‌قراری و تب و تاب این روزها.

از ضعیف بودن بی‌زارم. در کنار تو ضعف سلول به سلول تنم را از بین می‌برد. دوست دارم وقتی پیش توام پوسته قوی خود را بشکافم و ارام به تو تکیه کنم و مهمان نجوای نگاه نوازشگر تو باشد.

نمی‌دانم چگونه راز دلم را با جمله ها در میان گذاشتم. نمیدانم چگونه از ترس هایم بگویم. می‌ترسم از اینکه نام احساسم را به کسی بگویم. ...

می‌ترسم از اینکه همان گوشه چشم هایت هم از کف برود. می‌ترسم از اینکه پر بکشی و نشوی‌‌.می‌دانی فقط می‌ترسم...

کاش خودم و دلم و تمام آرزوهایم را برمی‌داشتم و می‌رفتم. از شهری که در آن نفس میکشی به آن‌سوی کهکشان فرار می‌کردم و لبخندت را به پلک هایم سنجاق می‌کردم. کاش عزیزانم به آرزوهایشان برسانم تا بتوانم بروم.

اگر بودی با تو دور دنیا را سفر می‌کنم. نبودی هم با یاد تو سفر می‌کنم. می‌بینی وقتی می‌خواهم از تو فرار کنم به خودت پناه می‌آورم. می‌دانم ما، ما نمی‌شویم اما دل که حرف نمی‌فهمد.

می‌دانم روزی غیر از من دستت را خواهد گرفت، تورا به آغوش خواهد کشید و آن چشم ها و لبخندهایت دل دیگری را می‌لرزاند. روزی که من شعر های فروغ را در اتاق کارم زمزمه و به تو فکر می‌کنم. وقت‌هایی که به تو خیره می‌شوم نه کسی را می‌بینم و نه صدای کسی را می‌شنوم. فقط تورا می‌بینم که حواست به من نیست. بارها از بی حیایی نگاهم به نگاهت خجالت کشیدم.چه کنم که تیر نگاهم سیاهی چشمانت را شکار می‌کند. سیاهی چشمانی که نور دیده من اند‌.

می‌خواهم روزی از بند یاد تو بگریزم حیف که در تار و پود منی

** این نوشته رو ۷ ماه پیش نوشتم. پیش نویس بود اما نه دلم میومد که حذفش کنم و نه میتونستم بذارمش.**

الان بعد از این همه مدتی که گذشته دل و زدم دریا و آپلودش کردم

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم تا که در آن نقطه ی دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه ی عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو، ای جلوه ی امید محال

می برم زنده به گورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد، می رقصد اشک

آه، بگذار که بگریزم من

از تو، ای چشمه ی جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

الان که میخوام برم... الان که دیگه خصلت های بدش دارن رو میشن... الان که دیگه خستم...







































































افکارسفرآرزوهایشان برسانمآرزوهایم برمی‌داشتممحبوب
تا رهایی خیلی فاصله ندارم پس می‌نویسم و طرح می زنم و می رقصم تا بشکنم این حصار هارو...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید