
تصور کن یک لحظه رو: داری به "شجاعت" فکر میکنی. شجاعت چیه؟ فقط پریدن از صخره نیست؛ گاهی فقط اینه که بمونی، بجنگی، یا شروع کنی – بدون اینکه منتظر تأیید دیگران باشی. من سالها درگیر یادگیری ارتباطی بودم: همه چیز رو از کتابها، دوستان یا شبکههای اجتماعی میپرسیدم. "شجاعت کجاست؟"، "چطور تحول بسازم؟" اما پاسخها سطحی بودن، مثل باد در بیابان. تا اینکه یک شب، در سکوت، کلمهای زمزمه شد: "شیم".
شیم؟ اولش مثل یک معما بود. شیم مثل "شروع" – اون قدم اول جسورانه. یا "ماندن" – شجاعتی که میگه "من اینجام، تسلیم نمیشم". و بعد، مثل یک بازی کلمات شاد، شد "شیم شجاعت یا مترسک". آره، مترسک! اون آدمک ساده در مزرعه که پرندههای ترس رو دور میکنه. شیم شجاعت، نگهبانی درونی که ترسهای یادگیری اکتشافی رو میترسونه و راه رو باز میکنه. تکرارش کردم: "شیم... شیم." دو تا شیم، مثل دو بال برای پرواز از قفس ارتباطی به آزادی اکتشافی. یکی برای جرقه شجاعت، یکی برای رهایی.
از اون شب، "شیم شیم" شد قلب دستنوشتههام. نمادی از تحول شخصی، جایی که شجاعت نه فقط کلمهست، بلکه عمل. حالا نوبت توئه: شجاعتت چیه؟ اولین "شیم" زندگیت کی شروع شد – یک شروع جسورانه، یک ماندن محکم، یا دوری از ترسها مثل یک مترسک؟ تجربت رو در کامنتها بنویس، شاید جرقهای برای بقیه بشه!