داشتم به این فکر میکردم که من واقعا انقدر جرعت دارم که سر سفره عقد بگم که من این ازدواج و نمی خوام
یا بدتر از اون بگم من این فرد و نمی خوام من فلانی رو میخوام حتی اگه بدترین مرد روی زمین باشه من اونو میخوام مهم اینه
خیلی دوست دارم بگم اره میتونم حتی اگه از همه ی ادم های اطرافم هم بپرسی میگن اره حتی اگه یه نفر تو این دنیا وجود داشته باشه که بتونه این کار و بکنه اون ادم منم
خودمو که نمی تونم گول بزنم من نمی تونم من حتی نمی تونم رشته ای که دوست ندارم و رها کنم
حتی نمی تونم زندگی غم انگیزم رو رها کنم
حتی نمی تونم ادمی رو رها کنم فقط یک بار به من گفت دوست دارم اما الان خیلی وقته هر روز به یکی دیگه میگه دوست دارم خودم گفتم دوسش ندارم پس چرا اونی که داره اسیب میبینه منم
خودمو نمی دونم تا کی میتونم گول بزنم ولی هر چقدر هم به خودم بگم نظر مردم برام مهم نیست هر چقدر به خودشونم اینو بگم اخرش این منم که شبا حرفاشون و مرور میکنه و دلش میشکنه
اخرش اون منم که برای تائید اونا تصمیم های زندگیمو عوض میکنم من برای خوشحالی اونا خیلی کار ها رو میکنم اما
چرا من دوست داشته نمیشم؟
اصلا مهم نیستا اصلا به درک که حتی تا موقعی که بمیرم یه نفرم پیدا نشه که منو دوست داشته باشه
فقط از این ناراحتم که چرا ادم های ناجالب و ناسپاس دوست داشته میشن اما من نمیشم
منی که انقدر ملاحظه ادم های اطرافم و کردم واقعا یادم رفته چی میخوام از این زندگی من واقعا نمی دونم باید چیکار کنم من خیلی چیزهارو از دست دادم چون حالم خوب نبود اما الان فقط یه ادم تنبل و بی اراده ام که از شرایط راضی نیست چرا باورشون نمیشه من واقعا تلاش کردم من روزهایی تلاش کردم دلم میخواست وجود نداشتم روزهایی که کاش واقعا از پشت بوم میپریدم پایین
اما تهش چیشد فقط یه جمله ننداز تقصیر خانواده ات تو انقدر تو وضعیت خوبی زندگی کردی که بدبختی ندیدی اگه چیزی نشدی به خاطر اینه که عرضه نداشتی درست مثل فلانی
این متن راجب به من نیست راجب به یه نفرم نیست راجب به من و همه ادم هایی هستش که میشناسم
دوست داشتم اینجا متن ادبی بنویسم اما همه که نمی تونن ادیب بشن
فکر کنم حال من هیچ وقت خوب نشه الان دیگه فکر کنم چهار سال شده