هنوز مي پرسم
چرا تو؟
و نگاهم درد مي كشد
وقتی چشمان مهربانت با من سخن مي گويند
****************************
تاريكي
بي رحمانه
از راه رسيد
ستاره ها
یکی يكي
خاموش شدند
ولی
چشمان تو
هنوز روشن است!
****************************
به كوه نمي روي ديگر؛
گمانم
جنگل دلتنگ توست
و
رود
تنها مانده
****************************
گناه مهربانيت بود
که
به سرطان لبخند زد
و
باناخوانده ترين مهمان
مدارا كرد!
****************************
کاش مي توانستم
ستاره ها
را
يكي يكي
از زير بالش تو
بردارم
و
روشن كنم.