شينا انصاری
شينا انصاری
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

ستاره ها


هنوز مي پرسم

چرا تو؟

و نگاهم درد مي كشد

وقتی چشمان مهربانت با من سخن مي گويند

****************************

تاريكي

بي رحمانه

از راه رسيد

ستاره ها

یکی يكي

خاموش شدند

ولی

چشمان تو

هنوز روشن است!

****************************

به كوه نمي روي ديگر؛

گمانم

جنگل دلتنگ توست

و

رود

تنها مانده

****************************

گناه مهربانيت بود

که

به سرطان لبخند زد

و

باناخوانده ترين مهمان

مدارا كرد!

****************************

کاش مي توانستم

ستاره ها

را

يكي يكي

از زير بالش تو

بردارم

و

روشن كنم.

شعرواره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید