ـ هیچ داستانی به خودی خود جالب نیست.
ـ چرند نگو.
ـ چرند نمیگویم. واقعیت است.
هیچ داستانی فوق العاده نیست. جادویی نیست. جادو از آن واژگان است. هنر، آن قلمی است که داستان خارقالعاده را روی کاغذ میآورد. عشق را تصور کن! هر انسانی روی زمین حداقل یک بار عاشق میشود. خودت حسابش را بکن. هفت میلیارد داستان عاشقانه! تمامشان زیبا هستند؟ حوصله داری هفت میلیارد بار حکایت عشق و عاشقی بقیه را بشنوی؟
عشق مردی به دختری زشترو را تصور کن. فکر کن که برای آن دختر سر به بیابان بگذارد. میدانی امروز به این آدم چه میگویند؟ میگویند تعادل روانی ندارد. یک اختلال روانی حاد میبندند تنگ نافش و میفرستند پیش روانپزشک.
پسری را تصور کن که از عشق دختری کارش به کندن کوه میرسد. بعد هم به خاطر دخترک خودش را از همان کوه پرت میکند و میمیرد.قبول داری در دنیای واقعی حتی طرف این آدم هم نمیروی؟
همینها را چند قرن پیش نظامی به شعر درمیآورد و میشود خمسه نظامی. میشود لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین. میشود سرمایه فرهنگی و ادبی غنی مملکت و کل پارسیزبانان!
شاید بپرسی پس تکلیف عشق و عاشقی در دنیای امروز چه میشود؟ یعنی دیگر نباید برای کسی مرد؟ نباید از دوریاش تب کرد و برایش بیمار شد؟
عزیز من! عشق و عاشقی در این روزها شاید از کوه کندنهای فرهاد و بیابانگردیهای مجنون هم سختتر باشد. فرض کن الان عاشقی. میروی به خاطر عشقت خودت را از پشتبام میاندازی پایین که چه بشود؟ خودکشی تو حلال مشکلاتتان است؟ خودکشی کنی معافی سربازی و وام مسکن میگیری؟ خانوادهاش رضایت میدهند به پیوند شما دوتا؟
نه عزیزجانم. عاشقی در این روزها یعنی هرچه شد باز هم به زندگیات ادامه بدهی. یعنی اگر به عشق ۱۸ سالگیات نرسیدی ادامه بدهی تا به عشق ۲۰ سالگیات برسی. به او هم نرسیدی آنقدر ادامه بدهی تا پیدا کنی آن معشوق ابدی را.
نمیگویم هرکی از گوشه خیابان جلویت پیچید عاشقش شو. میگویم خودت را نکش. تهدید نکن به این که اگر به او نرسی ال و بل میکنی. این ترس را نیانداز در دلش که مسئول زندگی توست، که اگر شهاب سنگی هم در سرت بخورد مسئولش فقط و فقط تویی.
+ این نوشته قدیمیه و تاریخ نداره. از نوع نوشتنش حدس میزنم حدودهای سال ۹۵ نوشته باشمش.