شیرین شاطرزاده
شیرین شاطرزاده
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ سال پیش

پایان یک کابوس

توفان کووید-۱۹ رسما به پایان رسیده و ما هیچکدام آدم‌های سابق نیستیم.


یکی از روزهای پایانی سال ۲۰۱۹ بود و مردم اکثر دنیا در حال آماده شدن برای تعطیلات سال نو بودند. همه، غیر از دکتر لی وِنلیانگ. پزشکی در ووهان که به تازگی در محل کارش با موضوع عجیبی مواجه شده بود: بیمارانی که علائم تنفسی مشابه با بیماری سارس داشتند. دکتر ونلیانگ موضوع را در قالب پیامی با همکاران پزشکش در میان گذاشت و به آن‌ها توصیه کرد در مواجهه با بیماران مشابه، مراقب باشند و از ماسک و دستکش استفاده کنند.

پلیس چین بلافاصله به سراغ دکتر ونلیانگ رفت و از او تعهد کتبی گرفت که از انتشار «اخبار کذب» دست بردارد.

دکتر ونلیانگ مجبور به سکوت شد اما طولی نکشید که سکوت دیگر ممکن نبود. بیماری به سرعت در حال گسترش بود و نه تنها در ووهان، بلکه در سایر استان‌های چین و سرانجام در کل جهان در حال گسترش با سرعتی سرسام‌آور بود.

دکتر ونلیانگ دروغ نگفته بود. او دچار توهم نشده بود و تشخیص اشتباه نداده بود. او کاملا اتفاقی با ویروسی کاملا جدید مواجه شده بود که قرار بود برای مدتی طولانی بر جهان حکمرانی کند و میلیاردها انسان را به زانو دربیاورد.

کووید-۱۹، متولد شده بود و هیچکس توان مبارزه با آن را نداشت.

جوان‌ها نمی‌میرند

در حالی که دکتر ونلیانگ در کشمکش با پلیس ووهان بود، مقامات چین، آمریکا و WHO درباره شیوع بیماری جدید اطلاعات هرچند ناقصی به دست آورده بودند. به نظر می‌رسید که منبع بیماری، بازار شیلات هوانان واقع در ووهان باشد. هرچند بازار به سرعت بسته شد و مورد بررسی قرار گرفت، بیماری همچنان در حال گسترش بود. آزمایش‌ها برای تشخیص و تطابق دادن عامل بیماری با هریک از ویروس‌های از پیش شناخته‌شده، یک به یک منفی می‌شدند. در همین حین بود که در تاریخ ۹ ژانویه، اولین مرگ مربوط به این بیماری ثبت شد. بیمار یک مرد ۶۱ ساله بود که پیش از ابتلا به بازار شیلات هوانان رفته بود و از قبل به مشکلات کبدی دچار بود.

آزمایش‌ها روی ویروس و روش انتقال آن همچنان ادامه داشت و ویروس همزمان راهش را به کشورهای مختلف باز می‌کرد. تعداد آزمایش‌ها کم‌کم بیشتر شد و هر مسافر بین‌المللی، یک مورد مشکوک به حساب می‌آمد. تنها یک ماه پس از پیام دکتر ونلیانگ، ویروس جدید به ۲۶ کشور دیگر رسیده بود.

در تاریخ ۱۹ فوریه، ایران هم به صورت رسمی اولین موارد ابتلا به بیماری را اعلام کرد. دو بیماری که هردو فوت شدند. آمار ابتلا و سپس مرگ در ایران پس از این روز به سرعت افزایش یافت.

هنوز کسی در ایران و احتمالا اکثر نقاط دنیا از ابعاد فاجعه‌ای که در راه بود خبر نداشت. چیزی که من به یاد دارم این است که می‌گفتند بیماری بیشتر افراد مسن را درگیر می‌کند و در جوانان تأثیری شبیه به سرماخوردگی یا آنفولانزا دارد. مرگ یک پرستار جوان بیست و چند ساله، این خیال خام را نقش بر آب کرد و نشان داد خطر جدی‌تر از آن است که ما فکر می‌کردیم.

نرجس خانعلیزاده، پرستار ۲۴ ساله که در اثر ابتلا به کووید-۱۹ جانش را از دست داد
نرجس خانعلیزاده، پرستار ۲۴ ساله که در اثر ابتلا به کووید-۱۹ جانش را از دست داد


لاک داون‌ها و قرنطینه‌های جهانی شروع شدند. دانشگاه‌ها به سرعت تعطیل شد و تمام شرکت‌ها کارکنانشان را به برای مدتی نامعلوم به مرخصی یا دورکاری فرستادند.

در همان بحبوحه زندگی من هم مانند بسیاری دیگر برای مدتی طولانی عوض شد. تاریخ دفاعم تغییر کرد و به زمانی نامعلوم موکول شد و بدون این که آمادگی داشته باشم، وسایلم را در چمدان ریختم و به جای اواخر اسفند، همان هفته اول اسفند راهی اهواز شدم. کل راه گریه می‌کردم و اشک باعث می‌شد حاشیه‌های ماسک ضخیمی که زده بودم، به شدت بسوزد؛ اما ترس از ابتلا به بیماری چنان شدید بود که جرئت یک لحظه در آوردن ماسک و پاک کردن صورتم را نداشتم. فکر می‌کردم این شرایط موقتی است و بعد از چند هفته به زندگی قبلی‌ام بازمی‌گردم، غافل از این که بعد از آن سفر پررنج قرار نبود محیط بیرون خانه را تا سه ماه دیگر ببینم.

روزهایی که پاکت پفک را می‌شستیم

سازمان بهداشت جهانی سرانجام به صورت رسمی آغاز همه‌گیری ویروس جدید (SARS-COV-2) و روش‌های جلوگیری از ابتلا به آن را اعلام کرد. در آن روزهای بلاتکلیفی تنها چیزی که به آن اعتماد داشتیم زدن ماسک و شست‌وشوی تقریبا همه چیز بود. دست‌ها را حداقل ۲۰ ثانیه با آب و صابون می‌شستیم، کفش‌ها را داخل محیط خانه نمی‌آوردیم و هر چیزی که از محیط خارج خانه می‌آمد را قبل از ضدعفونی کردن با دستکش لمس می‌کردیم. از همه خنده‌دارتر پاکت‌های چیپس و پفک و ساقه طلایی بود که با آب و صابون می‌شستیم و بعد داخل ظرف خالی می‌کردیم. بیسکوییت‌ها بوی نا می‌گرفت و چیپس و پفک‌ها گاهی له می‌شدند اما می‌ارزید به این که بیمار نشویم و با خفه شدن در میان مایعی که ریه‌های خودمان تولید می‌کرد، به یکی دیگر از مسافران آن دنیا تبدیل نشویم.

مشکل‌ترین ماده غذایی که نه میشد آن را شست و نه از سفره غذا حذف کرد، نان بود که این مشکل را هم با پختن نان در خانه برطرف کردیم. اینستاگرامی که تا دیروز پر از تصاویر کافه و رستوران بود، حالا پر از دستور پخت انواع نان شده بود. تافتون، لواش، باگت، داخل فر، داخل ماهیتابه، سوخته، سفت، بی‌نمک. فرقی نداشت. همه را امتحان می‌کردیم به امید این که زنده بمانیم و یک بار دیگر از نانوایی سر کوچه خرید کنیم.

ایمنی گله‌ای، آسیب‌های فله‌ای

بعد از یک ماه اول حالا همگی یک پا اپیدمیولوژیست شده بودیم و می‌دانستیم آب‌ها زمانی از آسیاب می‌افتد که یا با واکسن یا با ابتلای تعداد زیادی از افراد جامعه به ایمنی گله‌ای برسیم. امیدی که روز به روز ناامیدتر می‌شد چرا که روند بیماری سیر نزولی نداشت. هر روز با استرس در انتظار ساعتی می‌ماندیم که تعداد مبتلایان و فوتی‌های روزانه اعلام شوند. اگر یک روز تعداد پایین می‌آمد، کورسوی امیدی می‌شد که روز بعد تعداد تصاعدی مبتلایان آن را خاموش می‌کرد.

مشکلاتمان یکی دوتا نبود. از یک طرف روند جدید زندگی آزارمان می‌داد و از طرف دیگر فشار مالی‌ای که بابت هر روز کار نکردن به ما وارد می‌شد. تعداد زیادی از کسب‌وکار‌ها این امکان را داشتند که به صورت غیرحضوری کار خود را ادامه بدهند اما این امکان برای تمام شغل‌ها ممکن نبود. رستوران‌ها، کافه‌ها، موزه‌ها و صاحبان مشاغلی که به سرگرمی مربوط بودند از جمله کسانی بودند که ضرر جبران‌ناپذیری را تحمل کردند.

غیر از ضرر مالی، مشکلات دیگری هم بود که وجود همه‌گیری آن‌ها را تشدید کرده بود. به عنوان مثال تحقیقات نشان دادند که در دوران لاک داون، تعداد تماس‌هایی که خشونت خانگی را گزارش می‌کردند به طرز قابل توجهی در بسیاری کشورها افزایش یافته بود، به این دلیل ساده که افراد مجبور بودند تمام مدت در خانه در کنار هم بمانند و این قرنطینه بودن، احتمال وقوع خشونت را بالا می‌برد.

مشکل دیگر این بود که اگر هر مشکلی به غیر از کووید-۱۹ داشتید، مراجعه به پزشک تقریبا غیرممکن بود. مثلا یک دندان درد ساده که با یک جلسه پر کردن دندان قابل حل بود، می‌توانست تبدیل به یک آبسه‌ی شدید بشود که فقط با آنتی‌بیوتیک و عصب‌کشی قابل کنترل بود.

کاتالیزوری برای تحول دیجیتال

از آنجایی که انسان به زندگی در هر شرایطی حتی شرایط بحران هم عادت می‌کند، ما هم کم‌کم به زندگی جدید خو گرفتیم. فیلم‌ها را دیگر نه در سینما که در اسکرین ۱۴ اینچی لپ‌تاپ می‌دیدیم. کتاب‌ها را آنلاین می‌خواندیم، در راهروهای موزه‌های بزرگ به صورت مجازی قدم می‌زدیم. حتی یادم است که یکی از اسکیپ‌ روم‌های بزرگ ایران چند بازی اسکیپ روم آنلاین تدارک دید که به صورت تیمی می‌توانستید در یک گروه تلگرام آن را بازی کنید.

از همه مهم‌تر اما روش کار و آموزش بود که در کل دنیا تغییر کرد. کم‌کم به کار با زوم و اسکایپ و گوگل میت و نسخه‌های داخلی آن‌ها عادت کردیم. یاد گرفتیم برای هر کاری فایل پاورپوینت بسازیم و میکروفون و دوربین را خاموش کنیم تا سر کلاس‌های خسته‌کننده بخوابیم. دیگر دستمان آمده بود که اتاق فلانی یک تابلوی زیبا دارد و پرده‌های پذیرایی بهمانی نارنجی رنگ است. فضای دیجیتالی که تا چند روز پیش بخش محدودی از زندگی ما را تشکیل می‌داد حالا یک بخش اساسی آن شده بود. بخشی که بدون آن نمی‌توانستیم حتی یک ساعت هم دوام بیاوریم.

معجزه‌ی هزاره‌ی سوم

عکس آن خانم را بارها دیده بودیم. خانمی که اولین داوطلب تزریق واکسن mRNA مدرنا در اولین فاز آزمایش انسانی شده بود. با وجود تمام خطرهایی که داشت اکثرمان دلمان می‌خواست جای آن خانم باشیم. خانمی که یکی از اولین دزهای واکسن mRNA را دریافت می‌کرد. mRNA...این واژه هم جزو دایره واژگان تخصصی ما شد. دیگر اسم واکسن‌ها، پلتفرمشان، درصد اثربخشی‌شان و کشور سازنده، همه و همه را می‌دانستیم و منتظر روزی بودیم که این مایه‌ی حیات جدید به ما هم تزریق بشود.

جنیفر هالر، اولین داوطلب انسانی دریافت واکسن مدرنا
جنیفر هالر، اولین داوطلب انسانی دریافت واکسن مدرنا


انتظار کشنده بود. فاز اول آزمایش انسانی، فاز دوم آزمایش انسانی، فاز سوم، مجوز گرفتن، شروع تزریق به افراد مسن، پیش فروش واکسن، بحث بر سر نوع واکسن. حدود یک سال و نیم بعد از شروع پاندمی، عکس‌های پختن نان در اینستاگرام جایش را به عکس کارت واکسیناسیون کووید-۱۹ داده بود. به همین ترتیب بود که اول از واکسیناسیون والدین و پدربزرگ مادربزرگ‌های دوستانمان و سپس از واکسن زدن خودشان خبردار شدیم.

نوبت خودمان که می‌رسید می‌دیدیم این مرحله هم چندان ساده و دلچسب نیست. گاهی علائم پس از تزریق آنقدر شدید بودند که نمی‌دانستیم عوارض خود واکسن است یا در آن شلوغی تزریق، مبتلا شده‌ایم. گاهی هم می‌ترسیدیم و می گفتیم «اگر واکسنش اینه، خودش دیگه چیه!»

تزریق واکسن، ایستادن در صف شلوغ و تب و سردرد بعدش را نه یک بار بلکه چهار بار از سر گذراندیم، فقط برای این که زنده بمانیم و به سرنوشت آن‌هایی که در بیمارستان‌های صحرایی جانشان را از دست می‌دهند دچار نشویم.

توفان دور می‌شود

از تابستان ۲۰۲۲ بود که یادمان افتاد می‌توانیم کم‌کم به زندگی قبلی برگردیم. تعداد دفعات ماسک زدن‌ها را کم کردیم و تعداد دفعات عروسی رفتن‌ها را بیشتر. دیگر با یک عطسه و سرفه، حتی اگر بعدش تست PCRمان مثبت می‌شد به وصیتنامه نوشتن فکر نمی‌کردیم. دیگر با شنیدن خبر به وجود آمدن یک سویه یا زیرسویه‌ی جدید وحشت نمی‌کردیم. اتفاق‌های زیادی افتاده بود که به ما نشان دهد همه‌گیری بدترین اتفاقی نیست که ممکن است برایمان بیافتد. زندگی ادامه داشت، ما زنده و سالم بودیم و باید ادامه می‌دادیم.

پایان کابوس...در انتظار کابوس بعدی

کمتر از ۲۴ ساعت پیش، WHO رسما پایان همه‌گیری کووید-۱۹ را اعلام کرد. کووید-۱۹هنوز در دنیا وجود دارد، زیرسویه‌های آن در حال جهش هستند، واکسن‌های جدید برای آن در حال تولید هستند، اما خود کابوس همه‌گیری رسما پایان یافته است.

بغض عجیبی در گلو دارم. پایان تاخت‌وتاز ویروس SARS-COV-2 در دنیا هرچند اتفاقی شیرین است،‌اما اینقدر تلخی در این مدت اتفاق افتاده که نمی‌گذارد شادی کنم. به دوستانم فکر می‌کنم که عید ۹۹ قرار بود عروس بشوند و به خاطر پاندمی، لباس عروس‌های اکثرشان تا همین امروز در گوشه کمد در حال خاک خوردن است، به کافه رستوران‌هایی فکر می‌کنم که دوستشان داشتم و تعطیل شدند. به روابطی فکر می‌کنم که دیگر مثل قبل نیست و مهم‌تر از همه، به جان‌هایی فکر می‌کنم که از دست رفتند. یکی از این جان‌ها،‌ دکتر ونلیانگ بود که خودش به کووید-۱۹ مبتلا شد و در همان اوایل همه‌گیری پس از چند هفته بستری بودن در بیمارستان جان خود را از دست داد.

دکتر لی ونلیانگ
دکتر لی ونلیانگ


کووید-۱۹ رفت اما میراثش برای ما باقیست. انواع ماسک چند لایه و پد الکل هنوز جزو مایحتاج خانه‌ی ماست. بعد از رفتن به مکان‌های بیش از حد شلوغ، هنوز تا یکی دو روز دلهره‌ی بیمار شدن همراهم است. مطمئنم هستند کسانی که با عوارض روانی و جسمانی بسیار شدیدتر از من دست و پنجه نرم می‌کنند.

کووید-۱۹ یکی از سخت‌ترین درس‌هایی بود که در این ۳۰ سال برای بقا آموختم و به قدری تجربه سختی بود که امید دارم تا زمان وقوع همه‌گیری آینده، در این دنیا نباشم. امیدی که با توجه به بازه زمانی تقریبا ۱۰۰ ساله بین هر پاندمی، به نظرم محتمل می‌رسد. امیدوارم در زمان وقوع همه‌گیری بعدی، جهان آماده‌تر از آنی باشد که در سال ۲۰۲۰ بود؛ همچنین، این جمله آخر را خطاب به طرفداران بازی و سریال The Last of Us می‌نویسم، امیدوارم عامل همه‌گیری بعدی یک قارچ تبدیل‌کننده انسان به زامبی نباشد!

خشونت خانگیدستور پختدکتر ونلیانگبیماریکرونا
فیزیک‌خوانی در راه فیزیکدان شدن. روزنامه‌نگار و ارتباطگر علم. کارشناس تولیدمحتوا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید