از سرزمین دور کوچکِ من....جایی که تمام گل هاش آفتابگردونند و تا چشم کار میکنه سبزه،جایی که آسمون همیشه آبیه و مردم همدیگه رو دوست دارن..جایی که آدم های زیادی توش زندگی می کنند..جایی که بارون میباره،صدای پیانو به گوش میرسه ..دخترا لباسای زرد و نارنجی می پوشن و زلف پریشون می کنن،غما توش جا ندارن و خنده ها حکومت میکنن..از سرزمین دور و نسبتا تنهای قلبم....سلام : )
مبتلا به جنون نوشتن پس...
بنویسم که بخونید:" )
دبیرستانی ام فعلا،بجز دفتر خاطراتم چند جای دیگه هم می نویسم،یکیش همین جا...
+اسمم شیرینه.