یکی از فواید برادر بزرگ تر داشتن این بود که دید واقع گرایانه تری نسبت به برخی مسائل پیدا کردم.سالی که برادرم کنکور داشت هی اهدافش رو می نوشت گوشه کنار کتاباش.اهدافش هم اینطوری نبود که مهندس خوبی بشم و فلان.اینجوری بود که شنا یاد بگیرم،اسب سواری یاد بگیرم،تا شیش ماه برنگردم خونه! :)) و تهران قبول شم.از اینایی که نوشته بود تنها به مورد آخر رسید .بقیه اهدافش رو نگه داشته برای وقتی که "وقتش برسه!"یا شاید الان انقدری دغدغه داره که اهدافش به عنوان یه پسر دبیرستانی یادش نمیاد.وقتی به تایم هایی که برادرم درس نمیخوند فکر میکنم به این نتیجه میرسم که هر روز میتونست بره استخر و شنا یاد بگیره.یا میتونست هفته ای دوبار بره کلاس اسب سواری.ولی تووی اون تایم ها گیم بازی می کرد.مشکل ما اینه یاد نگرفتیم از وقتایی که بیکاریم و درس نمی خونیم رو به فعالیت مفیدی که برامون جذابه بگذرونیم و به راحتی تلفش می کنیم.بعضا به این فکر می کنم که احتمالا زندگی با من هم اونقد مهربون نباشه که وقت تک تک آرزو هام رو بهم بده،بلکه من باید با سماجت تمام براشون وقت ایجاد کنم.یه بار دیدم یکی از دانش آموزای قدیمی مدرسمون پست گذاشته و نوشته "کاش هنوزم تنها دغدغه ام کنکور 91 بود"پس احتمالش هست که بعد کنکور نتونم نقاشی یاد بگیرم،زبان بخونم،فیلم ببنیم یا چنگ یاد بگیرم.پس چرا همین الان شروع نکنم؟همین الانی که از ته دلم میخوامشون.دوست ندارم رویاهام رو نگه دارم برای وقتی که هیچ وقت نمیرسه،اینطوری زندگی خیلی ترسناک میشه.
اخیرا با یکی از دوستام که داره برای تافل میخونه حرف می زدم گفت که باید بره درس بخونه و بعد گفت این امتحانم رو بدم راحت شم.گفتم بعد اون هم چیزی هست که باید انجامش بدی و راحت شی گفت اره بعد اون هم جی ار ای دارم،زندگی همینه دیگه.
پس نتیجه میگیریم بعد کنکور هم برای ما اونطوری نیست که فکرشو می کنیم،بهتره از همین الان از سال های زیبای زندگی مون استفاده کنیم.