ویرگول
ورودثبت نام
شیرین.خ
شیرین.خ
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

در باب این روزها: مصرف داروی جدید، خستگی دائمی و چیزهای دیگر

این روزها در تلاشم. شاید بهترین توصیف ممکن باشه. از صبح که چشمام رو وا میکنم دارم سعی میکنم. سعی میکنم دوباره نخوابم.سعی میکنم برم صورتمو بشورم. سعی میکنم لباس بپوشم.سعی میکنم برم سرکار. سعی میکنم سرکار بمونم. و این موضوع همینطور ادامه داره.

نمیدونم چرا من یهو توی این چرخه افتادم. یعنی حالم خوب بود. یهو بخودم اومدم و دیدم دارم بد میشم. و هی بد و بدتر شدم. یهو دیدم قله ها و دره های احساسی زیادی رو دارم تجربه میکنم. ینی مثلا سه ساعت میشینم به اینکه در آینده قراره چیکار کنم فکر میکنم و دارم سر هیچ و پوچ زار زار اشک میریزم.

اوضاع بین من و آقای میم خوبه. فقط جفتمون باهم توی طوفانیم و با حداقل انرژیمون داریم همدیگه رو هل میدیم. ینی همیشه اون حال منو خوب میکرد. منم حال اونو. الان هیچکدوم اونقدر خوب نیستیم که بتونیم طرف مقابل رو شاد کنیم.

مامان خوبه. همیشه قوی تر از منه. یا اساساً تو همه چی بهتر از منه. خیلی خوب زیر بار فشار دووم میاره و خیلی خوب میتونه خودشو تطبیق بده. من اینجوری نیستم. مدتها طول میکشه تا به احساساتم محل بذارم.همیشه با احساساتم این جوریم که شما اون زیر میرا یجوری قایم شید و اصلاً نیاید بیرون.

ولی بدترشون میکنم همیشه. شرح این روزها.

برگردم سر کارم.


احساساتافسردگیمحل کاراحساساتم جوریماحساساتم محل
از هر دری سخنی!:))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید