قسمت اول _
فیلم همشهری کین ساخته اورسن ولز تولید سال ۱۹۴۱ است. تقریباً میتوان گفت فیلم همشهری کین جزو آن دسته از فیلمهای بحث برانگیز است. اگر مباحث فنی سینما را به صورت تئوری خوانده باشید حتما بارها و بارها اسم این فیلم را شنیدهاید. نورپردازی، صداگذاری و البته فیلمبرداری فیلم بسیار خوب و قابل تأمل است. با فرض بر اینکه همهٔ کسانی که این نوشته را میخوانند فیلم را هم دیدهاند، توضیحات را از همان ابتدای فیلم شروع میکنم:
فیلم با مرگ شخصیت اصلی ،فاستر کین، شروع میشود. اولین تنش که ما به عنوان مخاطب و دیگر کاراکترهای فیلم درگیر آن میشویم رزباد یا همان غنچه رز است؛ آخرین کلمهای که آقای کین قبل از مرگ میگوید. تامسون خبرنگاریاست که مسئول آن میشود که بداند معنای آخرین کلمهای که سرمایهدار بزرگ فاستر کین قبل از مرگ میگوید، چیست. اینجا دقیقاً همان جایی است که محور اصلی فیلم به دو قسمت تقسیم میشود.
اول زندگی شخص کین و دوم غنچه رز و تحقیقات تامسون که خود او را به شخصیت اصلی برای محور دیگر فیلم تبدیل میکند. حالا قسمت جالب فیلم یعنی فلاش بکها شروع میشود. جایی که آقای خبرنگار تصمیم میگیرد یکی یکی به سراغ کسانی که به نحوی با زندگی کین در ارتباط بودند، برود. بعد از صحبت با هر کدام از آنها بلافاصله با فلاش بک با قسمتی از زندگی کین مواجه هستیم. همین جا میخواهم یک پرانتز باز کنم و درمورد موضوعی مرتبط صحبت کنم. چند وقت پیش با دوستانم درمورد قضیهٔ حقیقت مانندی در فیلمها و داستانها صحبت میکردیم که اگر کتاب «عناصر داستان» آقای جمال میر صادقی را خوانده باشید، میدانید مقصودم چیست. حالا اینجا در فیلم همشهری کین با اولین تلاش اورسن ولز برای ایجاد حقیقت مانندی روبرو هستیم. خود را جای تامسون بگذارید. برای دانستن مفهوم غنچه رز ابتدا با چه کسی از زندگی کین مصاحبه میکنید؟
قطعاً نه شما، نه من و نه آقای تامسون سراغ نقطه صفر زندگی کین نمیرود. برای یک خبرنگار بحث زمان هم مطرح است پس قطعاً تصمیم میگیرد به سراغ شخصی برود که سالهای پایانی زندگی کین در کنار او بوده . در فیلم این شخصیت کسی نیست جز سوزان الکساندر همسر دوم کین . اما از آنجایی که گفتم در هر مصاحبه با فلاش بکهایی مواجه هستیم ممکن است با مشکل روبرو شویم. چرا که کارگردان فلاش بکها را به ترتیب زندگی کین یعنی از کودکی تا مرگ را قرار است نشان دهد و خب سوزان دوران میان سالی کین کنار او بوده.
اما اورسن ولز از این سکانس نمیگذرد و با دلیلی معقول کار را تمام میکند. سوزان در شب اول به دلیل مست بودن از مصاحبه با تامسون خودداری میکند و چون صحبت خاصی رد و بدل نمیشود مسلما فلاش بکی هم صورت نمیگیرد .
اهمیت توضیح این قسمت از فیلم برای من به این علت است که دلیلی بیاورم برای نقض صحبت کسانی که سکانس روبرو شدن با سوزان در ابتدای فیلم را غیر ضروری میدانند. اما از نظر من برای آنکه مخاطب کاملاً شرایط را بپذیرد، یعنی همان چیزی که مسئلهٔ حقیقت مانندی از ما میخواهد، اتفاقاً بسیار هم ضروری است.
همین اتفاق خود پلهای میشود برای اینکه تامسون تصمیم بگیرد به سراغ دفترچهٔ آقای تچر برود و فیلم و فلاش بکها آنطور که باید، پیش بروند.
نکته جالب دیگر درمورد این رفت و برگشتها این است که فلاش بکها به این دلیل صورت نمیگیرند که فقط گذری داشته باشیم بر زندگی کین، بلکه کاملاً دخالت عقیده و فکر افرادی که زندگی او را به نوعی بازگو میکنند را شاهد هستیم. آقای کین در گفتههای سوزان شخصیتی متفاوت با نوشتههای آقای تچر یا حتی دوستش لیلاند دارد. چرا که هر کدام در قسمتی از زندگی او بودند و شرایط متفاوتی را گذراندهاند و حتی خود کین هم رفتارهای گوناگونی با آنها داشته است. البته این تفاوت مطلق نیست و قطعا شباهتهایی هم وجود داره که بر میگردد به شخصیت پردازی کین.
تمام گفتوگوهای تامسون با شخصیتهای زندگی کین که منجر به فلاش بک میشود درواقع در ذهن فردی اتفاق میافتد که موضوع را تعریف میکند نه بیشتر . و میبینیم این مسئله به خوبی در فیلم حفظ شده و وقتی به عقب باز میگردیم تنها قسمتهایی از زندگی کین را میبینیم که شخص تعریف کننده در آن حضور دارد . البته لازم است مصاحبه با لیلاند را کمی فاکتور بگیریم هرچند گفته میشود در زمانی که او مست بوده برایش این مسائل بازگو میشود اما چیزی که میبینم کمی فرا تر از بازگو کردن است!
ادامه دارد ...