ویرگول
ورودثبت نام
شیرزاد
شیرزاد
شیرزاد
شیرزاد
خواندن ۴ دقیقه·۴ ماه پیش

معجون سبیل ببر معجزه میکنه! (شمام میخواین؟)

میخوای یه داستان برات تعریف کنم؟
یه حکایت قدیمی هست که انگار مخصوص زندگی‌های شلوغ امروزِ ما ساخته شده.
یه جور راه‌حل عجیب برای مشکلات زناشویی که تهش پر از درس‌های ناب زندگیه! البته خیلی جاها میشه از این راه حل استفاده کرد به شرط اینکه آدم واقعا بخواد به نتیجه برسه!

هر کسی طاووس خواهد جور هندستان کشد

زندگی‌ای که شبیه باتلاق شده بود

تصور کن: یه زن (بیا اسمش رو بذاریم "سارا") توی یه ازدواجی گیر کرده که هر روزش پر از جر و بحثه. احساس می‌کرد عشق و محبت تو زندگی‌شون خشکیده. شوهرش آدم بدی نبود؛ مرد زحمتکشی بود که صبح تا شب کار می‌کرد تا خرج خونه رو دربیاره. ولی وقتی خسته برمی‌گشت خونه، اصلاً حوصله غر زدن‌های سارا رو نداشت. سارا هم حس می‌کرد هیچ‌کس درکش نمی‌کنه. یه جورایی هر دو توی همون خونه‌ی کوچیک گم شده بودن .

"پیرمردِ روستا شاید جواب رو بدونه!"

یه‌روز سارا شنید تو روستاشون یه پیرمرد خردمند زندگی می‌کنه که راه‌حل‌های عجیب و غریب بلده. با کلی ناامیدی رفت پیشش و گفت:
"زندگیم خیلی سخت و بی روح شده،‌ لطفاً! یه معجون محبت بهم بدین. طلسمی که شوهرم رو عاشقم کنه. دیگه تحمل این زندگی رو ندارم!"

پیرمرد یه لحظه فکر کرد، بعد گفت:
"باشه، معجونِ خاصی سراغ دارم... ولی خودت باید موادش رو جمع کنی!"
سارا با امید پرسید: "چی لازمه؟"
پیرمرد لیست کرد:

  • چند تا گیاه کوهی

  • عسل تازه از کوهستان

  • و... یه تار موی سبیلِ ببرِ زنده!

سارا خشکش زد:
(البته توی یه روایت هم گفتن که شلوارش خیس شد! حالا خدا میدونه که دقیقا چه اتفاقی براش افتاد، اما توی پاورقی نوشته بود اگر خون زرد بود پس سارا اون لحظه در خون خودش غلطید!)
"ببر زنده؟! موی سبیلش؟! مگه میشه؟ شوخی می‌کنین؟!"
پیرمرد جدی گفت: "نه دخترم، شوخی نمیکنم. اگه معجون رو می‌خوای، باید همه‌چی رو فراهم کنی."

(راستش، پیرمرد تو دلش می‌خواست سارا رو با یه چالش بزرگ روبرو کنه، شاید بره به زندگی‌اش فکر کنه و برگرده!)

چالشی که غیرممکن به نظر می‌رسید!

سارا رفت خونه، ولی ایده‌ی "موی ببر" ذهنش رو رها نمی‌کرد. یه سال گذشت... تا اینکه یه روز، با یه کیسه پر از گیاه و عسل و یه جعبه کوچیک، برگشت پیش پیرمرد.
پیرمرد یادش نبود اون دختر کیه، ولی وقتی سارا جعبه رو باز کرد و یه تار موی زبر و بلند نشونش داد، چشاش گرد شد!
"وای! چطور تونستی اینو بدست بیاری؟!"

راز موفقیت سارا: صبرِ فعال!

سارا نشست و قصه‌اش رو تعریف کرد:
"سوال کردم و متوجه شدم که یه ببر توی کوهستان نزدیک روستای کناری زندگی میکنه، می‌دونستم با زور نمیشه ببر رو شکست داد... پس راه عشق رو انتخاب کردم!
هر روز، یه ظرف غذای خوشمزه می‌بردم و می‌ذاشتم تو مسیر ببر. خودم هم قایم می‌شدم. هفته‌ها همین‌جوری ادامه دادم. اول ببر فقط از دور نگاهم می‌کرد...
کم‌کم اومد نزدیک‌تر...
بعد از مدتی، وقتی غذا می‌ذاشتم، می‌اومد و جلوی چشمم می‌خورد...
یه روز جرات کردم دستم رو بکشم روش...
بعد یه روز دیگه، اومد و سرش رو گذاشت رو پام!
اونقدر بهم اعتماد کرده بود که یه روز تو همون حال، یهو یه تار موی سبیلش رو کندم!
باور کن، حتی تکون هم نخورد!"**

معجونِ واقعی تو دست‌های خودت بود!

پیرمرد اشک تو چشاش جمع شد، بعد گفت:
"عزیزم، تو دیگه به معجون من نیازی نداری! اگه تونستی با صبر و محبت و اعتماد، یه ببر وحشی رو رام کنی ... مطمئن باش می‌تونی قلبِ یه مردِ خسته رو هم دوباره بدست بیاری! (اما حواست باشه که وقتی همسرت دوباره باهات مهربون شد و اومد کنارت و دراز کشید جوون هرکی دوست داری سبیلش رو نکن)
مشکل اون معجون نبود...
مشکل این بود که تو قدرتِ خودت رو دستِ کم گرفته بودی!
معجون واقعی، تو خواستن واقعی، اراده‌ات، صبرت و مهربانی‌های بی‌چشمداشتت بود!"
اصلا عشق واقعی یعنی با تمام وجود کاری رو انجام بدی و در مقابل (انتظار) چیزی در برگشت رو نداشته باشی
و مطمین باش که بهت برمیگرده.

تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد، در بیابانت،‌ دهد باز


زندگی گاهی ما رو با "ببرهای" بزرگی روبرو می‌کنه:

  • مشکلات رابطه

  • فاصله‌های عاطفی

  • خستگی‌های روزمره

  • یا حتی ترس از تغییر

سارا بهمون یاد داد که:
🔹 معجون‌های فوری جواب نمی‌دن (مثل انتظار برای تغییر دیگران!).
🔹 چاره، "صبرِ فعال" است: قدم‌های کوچیک، مداوم و پر از محبت.
🔹 اعتماد مثل گیاهه: با قطراتِ توجهِ روزانه رشد می‌کنه.
🔹 تو قوی‌تر از اونی هستی که فکر می‌کنی!


چو میتوان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم

حرفِ آخر:

دفعه‌ بعد که توی رابطه، کار یا زندگی‌ات احساس کردی "همه‌چی خرابه"...
یادِ سارا و اون تار موی ببر بیفت!
شاید کافی باشه:

  • یه قدم کوچیک بردار (حتی یه پیام محبت‌آمیز ساده)

  • بدون انتظارِ پاداش فوری ادامه بده

  • و به قدرتِ "صبوریت" ایمان داشته باشی

ببرهای زندگی با زور رام نمی‌شن... با دل دادن رام می‌شن!
نظر تو چیه؟ تو چه "ببری" داری که باید رامش کنی؟ 😊

احساس عشقراز موفقیتعجیب غریبغذای خوشمزهببر
۴
۱
شیرزاد
شیرزاد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید