سلام
روز اول که برای کارآموزی اومدم تصمیم گرفتم تجربههامو بنویسم. مشغول نوشتن شدم و هر چیزی که یاد میگرفتم و یا هرکاری انجام میدادم تا حد امکان اینجا مینوشتم. اما الان من بیشتر از 20 روز تجربه کاری دارم و کارآموز نیستم. تو این مدت در مواجه با موقعیت کاری واقعی قرار گرفتم و فشار کاری رو تجربه میکنم. تعهد به انجام کار، شریک بودن در همه روال کار، ملزم بودن به کار سر وقت و خیلی چیزای دیگه تجربههای من تو این مدت هست. در کنار همه کارها سعی میکنم تو وقتهای آزادم مطالعه کنم و یاد بگیرم.
چند روز پیش وقتی نشسته بودم و مشغول کار بودم با پیام دوستی در توییتر مواجه شدم که از من کمک خواسته بودن. خیلی برام جالب بود و وقتی باهاش صحبت کردم متوجه شدم نوشتههای من رو در ویرگول خونده و در این مورد کمک میخواست. سعی کردم همونطوری که دوست داشتم خیلی وقت پیشها به من کمک کنند و تلنگری برای پیشرفت بهم بزنن، باهاش صحبت کنم. خیلی حس خوبی بود که فهمیدم نوشتههام به درد یه نفر خورده و لذت بخش تر وقتی بود که با جملهی "مرسی خیلی احساس خوبی پیدا کردم " حرفش رو تموم کرد.
خداروشکر میکنم و ازش میخوام که بازم بهم ازین حسای خوب بده :)