بوجار: کسی که شغلش پاک کردن غلات و حبوبات است به وسیله غربال، کسی که خرمن را باد میدهد.
* فرهنگ فارسی معین
گمانم هر شغلی، دریچهای به یک سوی زندگی است. دریچه یک نفر به زیباییها باز میشود، دریچه دیگری به هیجان، دریچه کسی به سیاهی، دریچه دیگری به رکود. روزنامهنگاری، دریچهای رو به رنج است. همین جمله، کافی است و هر توضیح دیگری این «رنج» را کوچکتر میکند.
مینا اکبری در فیلم «میدان جوانان سابق» با روزنامهنگارانی که روزنامهنگاری را ترک کردهاند گفتوگو کرده است. هر کدام دوری را گزیده بودند؛ یکی به کویر رفته بود و دیگری به دل کوه و جاده زده بود. این طلب ِ دوری را خوب میفهمم. همان وقتی که میدان جوانان سابق را تماشا میکردم، دلم دوری از روزنامهنگاری میخواست. دوری از رنج. هنوز هم دلم میخواهد و حالا خوب میفهمم وقتی شمسالواعظین در مزرعه پستهاش با بغض گفت «چی میگی مینا! من هر شب خواب تحریریه رو میبینم» و دوربین سمت کویری که به آن پناه برده بود چرخید، چه حالی داشته. این تناقض ِ خرد کننده؛ دوری از چیزی که عاشق آنی.
از سر اتفاق است یا نه، من مدتی است پسته تازهای را در ظرف کوچک آبی گذاشتهام تا جوانه بزند. و از روزنامهنگاری به نقاشی پناه بردهام. داستانِ این بریدن، هیچ پیچیدگی ندارد؛ خستگی است از ناامنی، نرسیدن و رنج. پنجره روزنامهنگاری را روی هم انداختهام تا کمی آرام شوم و هر روز در رویای آن حال ِ پر شور تحریریههایی هستم که پشت میزهایشان نشستم.