هر بار در آینه نگاه میکنم این صدا را میشنوم خراب کردی
دیگر مرا را با آنچه هستم آنچه درونم است آنچه میخواهم و میدانم و میتوانم باشم و بسازم نمیشناسند حتی خودم هم خودم را نمیشناسم
"سنم بالا رفته اما نه از نردبان درست "
میترسم میترسم، از این نردبان پایین بیایم و نردبان را عوض کنم
"غم انگیز ترین زمان وقتی است که دیگر تورا نشناسند و مجبور باشی خودت را شرح بدهی " نردبان اشتباهی را ۴۶سال بالا بروی و بفهمی نردبانها را میسوزانند دوره دوره ی پله برقی و آسانسور است اینجاست که نه پایین آمدنت سودی دارد نه بالا رفتنت تنها یک راه میماند خوب میدانم ای راه چیست اما میترسم پریدن ترسناک است اما باز صدایی در گوشم میخواند بپر بپر سقوط نمیکنی میانه ی راه بالهایت آشکار میشود پرواز پرواز میکنی و اوج میگیری اما زیاد بالا آمدم یا سقوطی سهمگین خواهم داشت مثل پدرم که در چهره اش غمی به سنگینی خودش میبینم یا بالهایم را باز میکنم و فشار این سقوط مرا به بالا پرت میکند