این مطلب اولین تمرین من برای ترجمست. و کلی اشکال داره. اگه توی رفع اشکال ها بهم کمک کنید، کلی ممنون میشم :)
How many hours per day do you think?
“I never thought about that,” you’re probably saying. So let me get this straight: You’re thinking all the time, and yet you never consider how much time you spend thinking. That sounds like an addiction to me. I know, because I’m addicted to thinking, too.
چند ساعت در روز فکر میکنید ؟
احتمالا دارید میگید "من هیچوقت دربارش فکر نکردم". اجازه بدید شفافش کنم: شما همیشه دارید فکر میکنید، و هنوز هم هیچوقت در نظر نگرتید که چقدر از زمانتون رو برای فکر کردن هزینه میکنید. برای من شبیه یک اعتیاد میمونه. میدونم، چون خودم هم به تفکر اعتیاد دارم.
Overthinking is a common problem, but when it gets out of hand it can lead to sleep disruption, “analysis paralysis,” and even threaten mental health. It’s also a difficult one to diagnose, let alone cure.
زیاد فکر کردن یک مشکل متداوله، اما وقتی از کنترل خارج بشه، میتونه به سمت اختلال در خواب، فلج در تجزیه و تحلیل یا حتی آسیب روحی بشه. حتی تشخیصش هم سخته، چه برسه درمان.
When I eat too much, I can say, “I’m overeating. I need to eat less.” When I work too much, I can say, “I’m getting burned out. I need to stop working.” When I drink too much, I can say, “I need to stop. I need a bottle of water.” But when I think too much, it’s not enough to just say “I’m overthinking.” I need a different approach to unclog my brain.
وقتی من پر خورم، میتونم بگم "من دارم زیاد غذا میخورم. نیاز دارم کمتر بخورم". زمانی که زیاد کار میکنم، میتونم بگم "هی من شبیه تراکتور شدم. باید در از کار بکشم". وقتی زیاد نوشیدنی خوردم، "باید دست از ادامه دادن بکشم. یه لیوان آب برام خوبه". اما وقتی زیاد فکر میکنم، کافی نیست که فقط بگم "من دارم زیاد فکر میکنم". روش متفاوتی برای باز کردن قفل مغز نیازه.
The problem is that most people don’t consider overthinking a problem. When someone criticizes overthinking, we often assume that the problem is dwelling upon or spiraling through negative thoughts. We tend to assume, by the same token, that positive thoughts are good. But it’s a mistake to assume all positive thoughts are good.
مشکل اینجاست که اکثر آدما «زیاد فکر کردن» رو یه مشکل نمیدونند. وقتی یه نفر از «تفکر بیش از اندازه» انتقاد میکنه، ما معمولا فرض میکنیم مشکل مربوط به افکار منفیه. ما دوست داریم فرض کنیم که افکار مثبت خوبند. اما این اشتباهه که رض کنیم همه ی افکار مثبت خوبند.
What most self-help advice says is to scrap the negative thoughts and double down on the positive thoughts. On the surface, this sounds like good advice. But the truth is that when you overuse your brain, for positive or negative, it can get clogged just like a drain. The result? Foggy thinking. Which leads to bad decision- making.
اکثر توصیه های خودیاری میگند که افکار منفی رو دور بریزید و مثبت هارو دوبرابر کنید. اول این توصیه خوبی به نظر میاد. اما واقعیت اینه که وقتی شما از مغزتون بیش از حد استفاده میکنید، چه منفی چه مثبت، مثل گذرگاهی میشه که بسته شده. نتیجش فقط افکار به هم ریختست. که باعث ضعف در تصمیم گیری میشه.
Thinking isn’t considered a habit to curb because it’s so closely connected to our core identities. No one said it better than Marcus Aurelius in Meditations: “Our life is what our thoughts make it.”
فکر کردن به عنوان یه عادت در نظر گرفته نمیشه، برای همین هم ما به مهار کردنش فکر نمیکنیم چون خیلی به هویت های ما نزدیکه. هیچ کس اینو بهتر از مارکس آرلیوس(Marcus Aurelius) در مدیتیشن بیان نکرده: "زندگی ما همون چیزی که افکار ما اونو میسازند".
What he’s saying is that our lives are shaped by the quality of our thoughts. I believe in that. However, most of us assume that we are our thoughts.
چیزی که میگه اینه که زندگی های ما توسط کیفیت افکارمون شکل میگیرند. من باورش دارم. به هر حال، اکثر ما فرض میکنیم که ما فکر هامون هستیم.
We say: “Well, I can’t help but think these things. That’s just me.” No, that’s not you. You can decide what thoughts to ignore. I like how Eckhart Tolle puts it in The Power Of Now: “The beginning of freedom is the realization that you are not the possessing entity — the thinker.”
ما میگیم: "خب، کمکی از دستم بر نمیاد، اما این فکر هارو دارم، این منم" نه، اون شما نیستید. شما میتونید تصمیم بگیرید که چه فکر هایی رو نادیده بگیرید. من جوری که اکهارت تول توی کتاب «قدرت حال» میگه رو دوست دارم: "شروع آزادی، درک این نکتست که
The only way to stop identifying yourself with your thoughts is to stop following through on all your thoughts. Instead, decide to live in the present moment — where you don’t have time to think, only to experience.
تنها راه توقف هویت سنجی خود با افکار اینه که دست از دنبال کردن فکر کردن روی تمام فکر هاتون بردارید. به جای این کار، تصمیم بگیرید که در لحظه حال زندگی کنید -- جایی که زمانی برای فکر کردن ندارید، فقط میتونید تجربه کنید.