شروع تیر ماه خیلی مورد علاقم نبود، تقریبا اخر هفته رو به حالت کسالت باری گذروندم که فکر میکنم که خیلی جالب نبود... ولی خب تصمیم های جالبی گرفتم که برای خودم حداقل ارزش داشت
یه کلاس نویسندگی ثبت نام کردم، فکر میکنم که این موضوع اوکی باشه دیگه من قدم اول رو برداشتم
این هفته کلی کار دارم باید خیلی کارها انجام بدم، حالا چه برای سرکارم، چه برای کلاس هام...
احتمالا باید کلاس های زبانم رو هم شروع کنم و بخونم، تصمیم گرفتم صبح ها زودتر از خواب پاشم، امروز که خیلی موفقیت امیز نبود :) انشالله از فردا موفقیت امیز تر باشه.
مسئله اینکه من همه کارها رو باهم شروع میکنم و این اصلا کار جالبی نیست! ولی خب خوبیش اینکه این مدت دارم تجربه های جدید کسب میکنم که خودم دوستشون دارم.
راستش رو بخواین، در حال حاضر از خیلی چیزها و خیلی از افراد دلخورم ، اما خب، مقصر ماجرا خودمم و نباید از کسی اینقدر دلخور باشم!! نباید اینقدر وقت به دیگران اختصاص بدم که اینجوری از نبودشون در وقت نیاز خودم دلخور بشم! نباید اینقدر یه مسئله رو برای خودم بزرگ کنم که بخوام اینقدر بابتش اذیت بشم و حرص بخورم. پس راهکارم برای مقابله با حس های بدی که در حال حاضر دارم، شلوغ کردن سرم به بدترین حالت ممکنه!تا فراموش کنم چقدر همیشه برای دیگران بودم و چقدر دیگران برای من نبودن:) الان که دارم این مطلب رو مینویسم عمیقا قلبم داره تیر میکشه، نه اینکه بخوام مثال بزنم، یا بخوام بگم آه خدای من دلم شکست، نه، به معنای واقعی کلمه قلبم تیر میکشه و حس بدی به ادمهای اطرافم دارم:)
یکمی تایم احتیاج دارم تا به خودم و سر وضع زندگیم برسم. تا کمتر اهمیت بدم و کمتر حضور دیگران رو کنار خودم بخوام:)
این فصل احتمالا یه شروعه، یه شروع برای خیلی چیزها، امیدوارم از پسش بربیام:)