بارها از کنار مقبره اش گذشته بودم . یک تابلو رنگ و رو رفته تو را به زیارت او فرامیخواند .
من ! اما گویی در خواب قدم میزدم . چندی پیش در بین صحبت هایم با پدرم صحبت او به میان آمد . پدر او را از نزدیک دیده بوده و گاهی با او صحبت هم کرده است ، او گفت :" با وجود اینکه از ادارات ، بخصوص شهرداری خیلی تلاش کردند که او را به استخدام در آورند ولی هر بار با این استدلال که کسی که از دیگری حقوق میگیرد نمی تواند آزادانه حرف دلش را بزند ، موقعیت های استخدام را رد کرد ." و
این حرف را کسی زده است که برای گذران زندگی خشت میزده است . این یعنی شاعر این پند واره نه شعار داده است و نه شکم سیری که سعی کرده است ادای درویشی را بازی کند .
حیدر یغمای خشت مال نیشابوری
روزها و روزها به این فکر کردم ، به عنوان فردی که بی تعارف یک لقمه نان مفت را به هزاران کتاب شعر ترجیح میدهد . سعی کردم درباره ی او چیزی بنویسم تا افراد بیشتری او را بشناسند ، بسیار نوشتم ولی ...
معرفی یغمای خشتمال در برنامه ی رادیو هفت
اما بعد متوجه شدم در دنیای اینترنت و جستجوی چند ثانیهای اینکه عطش خواننده را به چند مقاله ی عموما تکراری خلاصه کنم قطعا اشتباه است . بنابرین از خوانندگان این مطلب تقاضا دارم در مورد این شاعر کمی بخوانید . بخصوص ویدیویی که در زیر این مطلب به اشتراک میگذارم برای خود من یک ویدیوی انگیزشی تمام عیار بود .
نقل قول از یغما در متن مستند: " وقتی اولین شعرم را خواندم ، آنها گفتند آقای یغما شعر شما ایراداتی دارد . من با خودم گفتم چه عالی ! وقتی ایراد دارد ، پس حتما درست هم میشود و من هم میتوانم یاد بگیرم ، پس رفتم دنبال که یاد بگیرم " . چه کسی باور میکند شاعر این ابیات بی سواد بوده ؟!
"نه پدر مدرسهام داد و نه استادي درس
اوستاد سخنم گوش به اعجاز كنيد”.
از بین تمام اشعار او من این را که در زیر آورده ام بسیار می پسندم :
اول این ویدیو رو ببینید :
تنم در وسعت دنیای پهناور نمیگنجد
روان سرکشم در قالب پیکر نمیگنجد
مرا اسرار از این گفتهها بالاتر است ، امّا
به گوش خلق ، از این حرف بالاتر نمیگنجد
به سینه دست نادانی مزن ارباب دانش را
اگر علمی تو را در مخزن باور نمیگنجد
عجب نبوَد که این خوابیدگان را نیست بیداری
اذان صبح اندر گوشهای کر نمیگنجد
مرا خواب آن زمان آید ، که در زیر لَحَد باشم
سر پُرشور اندر نرمی بستر نمیگنجد
ز بس راه وفاداری سریع و آتشین رفتم
سخنهای وفایم در دل دلبر نمیگنجد
توانگر را مخوان در گوش دل اسرار ِ درویشی
که در خشخاش ، خورشید بلندْاختر نمیگنجد
دل سرگشتهام هر لحظه آهنگ عَدَم دارد
که رسوایی چو من در عالم ِ دیگر نمیگنجد
نشان قبر مگذارید بعد از مرگ یغما را
شهاب طارم ِ اسرار ، در مقبر نمیگنجد