تو پارک حاج خانوم لاغر از درد پا می نالید.
_ اخ آخ این پا آخرش منو میکشه
حاج خانوم بشدت چاق تند تند کشمش میخورد. بحث که به اینجا رسید، از خوردن دست کشید و با دقت حرکات حاج خانوم لاغر را که زانوی مذکور را ماساژ میداد زیر نظر گرفت. وقتی معاینه فنی اش تمام شد دوباره به نیمکت تکیه داد و به بالا انداختن کشمش های بینوا ادامه داد و در همان حال تجویز فرمودند:
" اینا همش از جوش زدنه. جوش نزن"
_ نه خواهر، 10 سال پیش با حج آقا تصادف کیردُم. از همو وقت این پا دیگه پا نشد.
حاج خانوم چاق شروع کرد به قهقه زدن. وقتی لزراندن توده های چربی تمام شد افاضه فرمودند:
" اتفاقا منم از وقتی با حج آقامون تصادف کیردُم دیگه هچیم مثل قبل نشد"
_ ای... نمیری. توم با این حرف زدنت. همه چیز رو به منظور برداشت می کنی
_ ها مُو هموجوروم. اصلا جوش نمیزنم. آدم باس خوش باشه . همین زهرا رو دیدی؟ الکی خودش کشت. اونقدر جوش زد.
_ عه. زهرا مرد؟ برای چی جوش بزنه
_ هع. نمی دونستی؟ شوهرش، سرکار مرد. اینم از بَس جوش زَد دق کر. افتاد، مرد.
برای لحظاتی حاج خانومها به فکر فرو رفته. آن یکی کشمش ها را تارومار میکرد و این یکی همچنان میمالید.
_ خب. خدا بیامرزدش. ولی... حالا گیرم شوهرت مرد. مرد که به درک. برای چی جوش بزنی. اصلا بهتر که مرد
حاج خانمها تا میتوانستند خندیدند. این یکی البته همچنان میمالید و آن یکی میلرزید.
_ حالا شوهرش چکاره بود؟
_ چمیدونم. گمونم... جوش کار بود. از بالای ساختمون افتاده. حالا تو جوش نزن. بیا کیش میش بزن. گرمه، برای پات خوبه. اصلا سردی علت اصلی همه ی دردایه?