
چند روزی هست که درگیری فکری شدیدی دارم. کارها تو مدرسه کمی گره خورده. چند روز پیش سر یک موضوع پیش پا افتاده یکی از والدین خیلی بد با من صحبت کرد. پسرش که از قضا چند بار بهش تذکر داده بودم که سر به سر بقیه نذاره . سر شوخی با یکی از همکلاسیهاش دعوا کرده بود. کمی بد زخمی شده بود. حالا باباش هم یکی از اوباش شناخته شده که انگار همه میشناختند بجز من. البته تا الان قصه جمع شده ولی با خودم فکر کردم واقعا ارزش کار ما معلم ها کجاست؟ وقتی با حرف کسی راضی نشد آنوقت تکلیف چیه؟
اصلا این اصول اخلاقی که دایما از اون برای بچه ها صحبت میکنیم کجا قراره بدرد بخوره؟ جالبه چند وقت قبل تر هم دو نفر با هم درگیر شده بودند. اونی که زده بود طرف مقابلش رو آش و لاش کرده بود باباش رو آورده بود و هنوز از من طلب کار هم بود. طوری داد و بیداد میکرد که انگار من زدم بچه اینو ترکوندم.
کلا نمیدانم چرا چند وقتی هست به این نتیجه رسیدم تو جامعه کلا باید «بیشعور وار » زیست.
میخوای بری پارک کلی آدم بیشعور هست که با قلیون و سیگار و گاز دادن به موتور و بلند بلند فحش دادن به هم خودنمایی میکنند.
تو محل کار تقریبا فقط آدمهای بیشعور هستند که در نهایت حرفشون به کرسی مینشیند. بگذریم.
وقتی دیدم اینطوری هست بفکر افتادم از مدیریت مدرسه استعفا بدم. استرس زیادی بهم وارد میکرد که حسی کردم برای حقوقی که میگیرم بیش از حد است.
شصت روز گذشته و روزی نبوده این آینده سازان این مرزوبوم پر گهر طوری تن و بدن من بدبخت رو نلرزونن که جد و آبام جلو چشمم نرقصن.
از طرف اداره و رییس بزرگ و والدین هم تقریبا هرروز یک ادا و اصول جدید سر آدم خراب میشه.
رییس بزرگ بشدت معتقده «این که این وقت سال ول کنی بری نهایت بی اخلاقی و کثافت بازیه»
بهش گفتم در سیستم اداری و کاری ایران حرفی از اخلاق نزنین بهتره. چون اگر این میل به رفتن ( کنار گذاشتن) از سمت کارفرما باشه در کمتر از چشم بهم زدنی آدم رو مثل تفاله چایی میریزید دور.
هرچند باز کهنه ذات همیشه «خود محکوم کن» دهه شصتیام بهش حق میده.
تو همین فکرها بودم که یکی از دوستان قدیمی بهم زنگ زد و پیشنهادی که داد که باعث شد ذهنم درگیر این سوال بشه
پ.ن: این عکس رو دوست دارم. حال و هوای حسی که دارم رو خوب منتقل میکنه. وقتی همه با هیاهو از مدرسه رفتن. معمولا تنها میشینم روی صندلی و فکر میکنم. ارزش کار من رو کی و کی ( چه کسی و چه زمانی)قراره درک کنه؟ چرا باید برای بچه های حرص بخورم که تقریباً با صدای بلند برای اینکه میخوام بهشون کمک کنم بهم فحش میدن ؟ اگر موفق بشن یادشون میمونه که یک نفر چقدر بالا پایین پرید؟ با این و اون و کل یک سیستم در افتاد؟ خودم چی، بعد از اینهمه خون خوردن چطور ادعا کنم موفق شدم؟ کی نگران منه؟ اگر یکی از بچه ها خودکشی کنه من مسولیت دارم و باید پاسخ بدم، ولی اگر من زیر بار فشار له بشم و یا حتی خودم رو از بالای مدرسه بندازم پایین چی؟ کی مسولیت داره؟ مطمئن هستم اونوقت حقوقم رو هم قطع میکنند. چرا باید نگران باشیم؟ واقعا این بچه ها که ادعا میکنند خیلی از ما چیز فهم تر هستند لایق دلسوزی و اصرار هستند؟ بهتر نیست ول کنیمشون؟
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفتد و ببیند سزای خویش
واقعا برنامهی این مدت باقیمانده از عمر کاریم چیه؟