{"attachments":[],"content":"مارکس بگیرید تا هیتلر و جفری دامر و آغا محمد خان قاجار و ... همهی سیاستمداران و نظریهپردازان و روشنفکران و دیکتاتورها و مرزگشاها، قاتلان سریالی و ... ما بسیاری از این انسانها را که مستقیم و غیر مستقیم بسیاری را به کام مرگ فرو بردند و نسلکشی کردند و کشتند و زمین را به خون گرم بیگناهان آغشته کردند میشناسیم؛ با برخی در کتب تاریخی، با برخی در اخبار و با برخی دیگر در پادکستهای جنایی آشنا شدیم. داستانشان را شنیدیم، آنها را قضاوت کردیم و همزمان با شنیدن سرگذشتشان، غرق در احساسهای غامصی مانند خشم، کینه، غم و حتی دلسوزی شدهایم.\n\nحال چه میشد اگر داستان را از زبان خود این آدمها میشنیدیم؟ آیا فریب آنها را میخوردیم؟ ما سالهاست داستان را از زبان مجریها، خبرنگاران و گزارشگران و قربانیان شنیدهایم؛ بیایید برای یک بار به ذهن خونخوار ماجرا برویم و پس از آن دوباره به ماجرای اتفاق افتاده فکر کنیم. آیا نگرش ما تغییر کرده است؟ و این تغییر در چه جهتی اتفاق افتاده است؟ این موضوعی است که باید بررسی شود، و قصهی این سریال نیز از این جا شروع میشود.\n\nفکر کنید تمام داستانهایی که در کودکیتان شنیدهاید، تمام آن پرنسهای جذاب و باهوش دیزنی، به واقعیت تبدیل شود. در آن وقت آیا ما در قرن ۲۱ این را عشق حقیقی مینامیم یا یک بیماری خطرناک؟ این سوال از پایان قسمت اول برای شما شکل میگیرد و تا پایان فصل پنجم در ذهنتان ریشه میدواند.\n\nدر فصل اول ما به سرعت وارد داستان شده و با شخصیت جو آشنا میشویم. ما از همان دقایق آغازین، البته متوجه این نکتهی خطیر میشویم که همه چیز از نقطه نظر جو روایت میشود. دوربین اغلب در جهاتی برای استفاده از روایت خود جو صورت میگیرد، و نیویورک هم بر اساس شخصیت جو با کتابخانههای تاریک و هوای مهآلود تصویر میشود؛ وقتی که عاشق میشود حتی هوا هم با توجه به شرایط عاطفی جو آفتابی میشود.\n\nنورپردازی معمولاً در قسمتهای آغازین متناسب با مکانها و شرایط از روشنایی و نورهای طبیعی زیاد شروع شده و تا قسمتهای پایانی با بدتر شدن شرایط، نور حاکم بر فضا نیز تغییر میکند. کارگردانی نیز از POV جو انجام گرفته و از خلاقیت مکفی برای جلب مخاطب تا فصل پایانی برخوردار است، گرچه در سکانسهای معدودی کیفیت کارگردانی پایین میآید که این سکانسها بعضاً در فصل پایانی قرار دارند.\n\nبیشترین موردی که سریال از آن ضربه میخورد، فیلمنامه و شخصیتپردازی است. برای یک اثر هنری مانند کتاب و سینما، هیچ چیز آلودهتر از این نکته نیست که دست نویسنده در سراسر اثر حس شود.\n\nبگذارید برای درک بهتر موضوع برایتان یک مثال بزنم: مثالم از شخصیتی بسیار بحثبرانگیز شروع میکنم. شخصیت لاو کویین؛ این شخصیت که در آغاز فصل اول خود را دختری پرشر و شور نشان داده بود، با پایان فصل دوم هویت خود را به عنوان قاتل آشکار میکند. آیا این آشکار شدن هویت حس شک را به ما منتقل میکند؟ جواب آری است، اما این حس به بدترین شکل ممکن به ما منتقل میشود؛ چون نویسنده هیچ کد شخصیتیای از اینکه ممکن است او چنین شخصیتی داشته باشد، در اختیار ما قرار نداده بود و فقط از علاقهی بیحد و حصرش به محافظت از برادرش آگاه بودیم.\n\nاما نویسنده تصمیم میگیرد برای غافلگیر کردن مخاطب این کار را انجام دهد و نتیجهاش فاجعهی شخصیتپردازیای است که ما در فصل ۳ آن را مشاهده میکنیم. ما از قبل متوجه بودیم که جو یک بیمار روانی است و فقط عشق برای مغز او پوششی از جرمهایی است که مرتکب میشود؛ و همچنین میدانستیم که او قتلهایی که خود مرتکب میشود را جوری جلوه میدهد که گهگاه خود با مخاطبان نیز با او همراه میشویم.\n\nگرچه من فقط به شخصه در تنها جایی که احساس کردم جو را برای قتلی که انجام داده قضاوت نمیکنم، جایی بود که آن سلبریتی مریض جنسی را کشت (گمان میکنم آن ضربالمثل که بیان میکند انسانها با انجام کار بد در حق آدمهای بد مشکل ندارند، در مورد من نیز صدق میکند 😂).\n\nبه همین دلیل وقتی از لاو متنفر شد و به خیانت روی آورد، من به شخصه تعجبی در خود احساس نکردم؛ چون این اتفاق را نیز در راستای شخصیتپردازی جو میدانستم. اما در مورد لاو اوضاع بسیار فرق میکرد. من انتظار داشتم او با حالی خوب برای به دنیا آوردن بچهاش در فصل سه شروع کند، در ادامه به جو پارانوید شود، سپس با خود انکار کند، کلنجار برود و سپس به پرتگاه شخصیتیاش نزدیک شود.\n\nولی نویسنده انگار چون اعمال جو و لاو به یکدیگر شباهت دارد، آنها را نیز یکی در نظر گرفته و برای شخصیت آنان تفاوتی قائل نشده، و همین باعث شده کاراکتری که پتانسیل زیادی برای عرضه به مخاطب داشت، در نهایت تبدیل به یک مجنون و خیانتکار شود که برای نجات خود به هر طنابی دست می اندازد ؛\n\nاین باگهای شخصیتی را نیز در جو فراوان میتوان یافت.\n\nنکتهی دیگر که توجه مخاطب را جلب میکند، آماده بودن همه چیز برای جولان دادن جو است. همه، حتی پلیس، نیز شکی به این مرد به قول معروف سفیدپوست و جذاب نمیکنند؛ و البته این چیزی است که تا جایی میتوانستیم بپذیریم، زیرا داستان از زبان جو روایت میشود. همهی نکات فنی و هنری در خدمت او قرار دارند، پس ما نیز میپذیرفتیم که در جهانی که کارگردان ترسیم کرده، پلیس اهمیت زیادی ندارد؛ یا اینکه در سر راه جو دخترانی پولدار قرار میگیرند که با وجود آگاهی بر ماهیتش، به خاطر او بر سر همه چیز قمار میکنند.\n\nولی این جهان را کارگردان در فصل پنجم با روایتی سادهانگارانه بهم میریزد. یکدفعه پلیس وارد ماجرا میشود و اهمیت پیدا میکند؛ در اینجا کارگردان حتی توجهی به قوانین خود نیز نمیکند.\n\nعلاوه بر این، مثلاً شخصیت برادر لاو را در نظر بگیرید: مردی معتاد که حتی اگر به اعتیاد نیز مبتلا نبود، تصور نمیشد از درجهی هوشی چندان بالایی برخوردار باشد. این شخصیت که در سکانسهایی رو مخ و در سکانسهای معدودی دوستداشتنی نیز میشد، یکهو در قسمت آخر چرخش شخصیت داده و به شرلوک هولمزِ تبدیل میشود.\n\nاین نکات اگرچه کوچک هستند، اما توجه به آنها میتوانست این سریال را از سریال متوسط رو به بالا به سریال قابل تحسینی بدل کند، زیرا کارگردان با هرچه که در اختیار داشت، حسهای متفاوت را در آن واحد به خورد مخاطب میداد؛ و اگر فیلمنامهای جذابتر با شخصیتپردازی بهتر از این جهت که انگار فقط جو شخصیتپردازی شده بود و دیگران فقط برای اینکه داستان جو را تکمیل کنند حضور داشتند، نه به عنوان یک کاراکتر واقعی، سریال نیز از این جهت بیشترین ضربه را میخورد.\n\nو البته گمان میکنم رواست که جواب سوالی را که در آغاز وعدهاش را در ابتدای متن داده بودم به شما بدهم: اینکه اگر تمام رویاهای ما از مردان به واقعیت تبدیل میشد، آیا ما این واقعیت را با تمام وجود دوست داشتیم یا مثل بسیاری چیز دیگر، فقط تصور آن باعث ارضا میشد و مواجه شدن با آن در واقعیت حس متفاوتی در ما برمیانگیزد؟ باید جواب بدهم؛ سریال جواب این سوال را در همهی قسمتهایش داده است.\n\nبسیاری از سکانسها را به خاطر بیاورید. برای مثال صحنهای در قسمت آخر که جو بخاطر حرف طفلش گریه میکند و اعتراض میکند (و البته که بازی درخشان بازیگرش را هم نادیده نمیگیرم؛ پن دجلی دلیلی است که مخاطبان چشم خود را از صفحه برنمیدارند و به راستی چقدر به اندازه و دقیق بازی میکند).\n\nولی البته جو به حال خود نیز دل میسوزاند؛ همیشه سوزانده، و در اینجاست که واقعیتی دوستداران جو را تکان میدهد. من به شخصه از اولین قتل او میدانستم که دارم ماجرا را از بدترین فرد ممکن یعنی قاتل میشنوم؛ ولی برای کسانی که قتلهای جو را همانطور که خودش میگفت لازم میدانستند، در آخر با ضربه مواجه میشوند؛ نقاب نیز فرو میافتد.\n\nما متوجه میشویم تمام داستانهایی که توسط جو روایت شده، فقط دغدغههایی از یک ذهن پارانوید است؛ او یک شخصیت سلطهگر و خودشیفته و پارانوید است، فردی که در ظاهر به دنبال پیدا کردن شریک زندگی است، ولی در اصل ماجرا فقط به دنبال ارضای غریزهی خود برای داشتن حس مالکیت تمام و کمال بر کسی است. همانطور که دلش میخواست، این مالکیت را بر مادرش نیز داشته باشد تا آن زن هرگز ترکش نکند.\n\nهمانطور که اگر در این قرن مسیح جدیدی نیز ظهور کند، مردم او را به سخره خواهند گرفت و اورا به شیوهی جدید مصلوب خواهند کرد؛ و همانطور که اگر ناپلئون دیگری ظهور کند، احتمالاً به دلیل وجود اتحادیه اروپا، یک تکه زمین ۳ متری را هم نمیتواند به چنگ بیاورد، در همین شرایط دیگر دوران جو گلدبرگها هم تمام شده؛ آن کلیشهی رایج مرد دیزنی را حالا استاکر و قاتل صدا مینامند.\n\nپس با این اوصاف باید بگویم این اثر با نقاط ضعف فراوان خود مرا تا پایان بر صفحهی تلویزیون میخکوب کرد؛ و شخصیت اصلی که خلق کرد، تا پایان اثر سعی در تلاش برای درکش بودم؛ \nنمره من به این سریال ۷ از ۱۰ \n\n\n\n\n","paragraphs":[{"end":535,"line":0,"start":0},{"end":536,"line":1,"start":535},{"end":955,"line":2,"start":536},{"end":956,"line":3,"start":955},{"end":1234,"line":4,"start":956},{"end":1235,"line":5,"start":1234},{"end":1619,"line":6,"start":1235},{"end":1620,"line":7,"start":1619},{"end":1995,"line":8,"start":1620},{"end":1996,"line":9,"start":1995},{"end":2175,"line":10,"start":1996},{"end":2176,"line":11,"start":2175},{"end":2695,"line":12,"start":2176},{"end":2696,"line":13,"start":2695},{"end":3075,"line":14,"start":2696},{"end":3076,"line":15,"start":3075},{"end":3335,"line":16,"start":3076},{"end":3336,"line":17,"start":3335},{"end":3703,"line":18,"start":3336},{"end":3704,"line":19,"start":3703},{"end":3985,"line":20,"start":3704},{"end":3986,"line":21,"start":3985},{"end":4040,"line":22,"start":3986},{"end":4041,"line":23,"start":4040},{"end":4533,"line":24,"start":4041},{"end":4534,"line":25,"start":4533},{"end":4714,"line":26,"start":4534},{"end":4715,"line":27,"start":4714},{"end":5014,"line":28,"start":4715},{"end":5015,"line":29,"start":5014},{"end":5463,"line":30,"start":5015},{"end":5464,"line":31,"start":5463},{"end":5849,"line":32,"start":5464},{"end":5850,"line":33,"start":5849},{"end":6130,"line":34,"start":5850},{"end":6131,"line":35,"start":6130},{"end":6458,"line":36,"start":6131},{"end":6459,"line":37,"start":6458},{"end":6834,"line":38,"start":6459},{"end":6835,"line":39,"start":6834},{"end":7200,"line":40,"start":6835},{"end":7201,"line":41,"start":7200},{"end":7370,"line":42,"start":7201},{"end":7400,"line":43,"start":7370},{"end":7401,"line":44,"start":7400},{"end":7402,"line":45,"start":7401},{"end":7403,"line":46,"start":7402},{"end":7404,"line":47,"start":7403},{"end":7404,"line":48,"start":7404}],"version":1}