ویرگول
ورودثبت نام
Sia_bagheri
Sia_bagheriمی‌نویسم
Sia_bagheri
Sia_bagheri
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

از یک شرح حال

مدت ها(ست) نمی‌خواهی، هیچ چیز را‌. اراده‌ات ضعیف می‌شود وقتی آرزو نداری و آرزو نداری چون احساس نمی‌کنی. به درد‌ِسرش نمی‌اَرزید. دندان لق را کندی‌. پوستت کنده‌ شد ولی دیگر غمگین نمی‌شوی، خوشحال هم. تعجّب نمی‌کنی و حسرت نمی‌خوری. چاره‌ای نداشتی، باید می‌کندی.

جوانی و زیبا. روا بود اگر نزدیک‌های غروب قدم‌زنان از دربند به ولیعصر که می‌رسیدی، می‌ایستادی، حدّ‌ِفاصل انگشت شست و اشاره‌ات را زیر چانه‌ قرار می‌دادی و لب‌هایش را می‌بوسیدی، و غرق لذّت جهان را فراموش‌ می‌کردی.

دلیرانه ایستاده‌ای و اجازه نمی‌دهی ((حق)) را از یادت ببرند، همان ها که قصدشان این است. با بی‌صفت‌ها و بی‌شرف‌ها هم‌پیمان نمی‌شوی. ادامه می‌دهی. همین شکوه‌مندانه مبارزه‌کردن‌ است که از تو ((وجود)) می‌سازد. همین پوستِ‌کنده و پای بریده‌شده به دست نابرابری(ست) که حماسی‌ترین ادامه‌دادن ها را برای تو رقم می‌زند.

با گوسفند‌ها و بی‌دغدغه‌ها اشتراکی نداری. همان‌ها که تمام ذهن‌شان را ((مصرف‌کردن)) پر کرده‌است؛ تا کِی تیغِ تیزِ بلندِ ستم سرِ خوک‌وارشان را از بدن جدا کند.

می‌دانم تنهایی و در رنج، که این است انسان.

۰
۰
Sia_bagheri
Sia_bagheri
می‌نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید