هرچقدر هم که بخواهیم صدای برخی واقعیتها را نشنیده بگیریم، بالاخره روزی جلوی چشممان مجسم میشوند و مجبورمان میکنند با آنها روبهرو شویم. یکی از همین واقعیتها، اعتراض دانشجویان دانشگاه شریف به وضعیت حاکم بر کشور و دانشگاه بود که سبب رقم خوردن فاجعه سقوط هواپیما شد و در پیاش دروغگویی، مسئولیتناپذیری و ایجاد جو امنیتی برای سرکوب اعتراضات را به همراه داشت و در دانشگاه نیز باعث شد مراسم عزاداری وعده داده شده لغو شود. البته صدای این اعتراض سعی شد با لطایفالحیلی زیاد بلند نشود؛ کارهایی مثل بایکوت آن از سوی رسانههای رسمی، اقدام متقابل از سوی دانشجویان حزباللهی برای تجمع و بازتاب «واقعیت» دانشگاه شریف به خلاف چیزی که در رسانههای غیررسمی نشان داده شده، تهدید دانشجویان برگزارکننده مراسم سوگواری که مبادا باز اعتراضشان فضا را ملتهبتر کند و در نهایت(بنا بر شنیدهها) ورود عدهای لباس شخصی در روز موعود برای جلوگیری از تجمع و اعتراض دانشجویان. ظاهرا اعتراضات دو روز پیش در دانشگاه شریف(21 دی) بیش از حد هزینهزا بوده و به هر نحوی باید از طنین دوباره چنین شعارهایی در دانشگاه جلوگیری میشد. اما همه این اقدامات نتوانستند بار دیگر یکی از واقعیتهایی را که در اطرافمان وجود دارد خفه کند یا آن را واژگون نمایش دهد. واقعیت اعتراضی که هر بار با بازتاب تعدادی شعار تند، انگ «فتنه»بودن میخوردند و حقایق پشت آن کتمان شده و هیچگاه مورد تأمل جدی قرار نمیگیرند.
این بار داغ سنگین بود و تعداد دانشجویان عزادار و معترض بسیار زیاد و نمیشد به راحتی قائله را به خیر و خوشی خاتمه داد. حتی انتظاماتی که قرار بود مانع از تجمع دانشجویان شوند نیز در شرایط به وجود آمده، اشک میریختند و با اعتراض دانشجویان همراهی میکردند. اندک اندک به تعداد دانشجویان معترض افزوده میشد و اوضاع کاملا از کنترل خارج شده بود. باید فقط نظارهگر بود؛ نظارهگر چیزی که گفتمان مدافع جمهوری اسلامی، تحمل دیدنش را نداشت و اجرای چنین نمایشی را «به صلاح» نمیداست. اما این بار صدای اعتراض دانشجویانی که در دهه سوم زندگیشان احساس «حذفشدگی» از سوی حاکمیت را لمس میکردند، خیلی بلند بود و نه میشد آن را مدیریت کرد و نه «تصفیه»؛ تصفیهکردنی که انبوهی از دلایل دینی و فلسفی و منطقی و مصلحتی هم پشت آن ردیف میشود تا حقانیت انجام این کار بر همگان اثبات شود. اما این بار اوضاع به گونهای دیگر بود. دانشجوها اجازه کنترل صدا را به هیچ مدیری نمیدادند، چرا که به هیچ کس اعتماد نداشتند. امکانات بد و هوای سرد، فوران این خشم فروخورده را مانع نمیشد؛ حتی شده با پاره کردن حنجره یا با بلندگوی نمکی باید این صدا در دانشگاه طنین میانداخت.
در چنین جمعیتی و با این مقدار از خشم و عصبانیت، بههرحال هر شعار و خواسته و متلکی ممکن بود بیان شود اما خواستههای بیربط به مرور تصفیه میشد و محورهای مورد تأیید همگان به مرور مشخص شدند. این خواستهها و شعارها با تجمع روز شنبه قابل مقایسه نیست و این خود نشان میدهد در فضای گفتوگوی همگانی چقدر از میزان خشم کاسته میشود و شعارها و خواستههای معقول تهنشین میگردد. محورهای اعتراض، سه بخش را هدف گرفته بود: بیکفایتی و دروغگویی مسئولین رقمزننده این فاجعه و مسئولین دانشگاه، ساختار معیوب حاکم بر کشور و «مالهکشی» عدهای که جمعیت از آنها با نام «بسیجی» یاد میکرد:
عدهای از دانشجویان اما این مشکلات را ناشی «وضعیت» حاکم بر ساختار کشور میدانستند و نه خطای انسانی یک یا چند نفر. به همین دلیل از مسئولین دانشگاه میخواستند که چون نمیتوانند در برابر این ساختار معیوب بایستند و از دانشجوها محافظت کنند، پس همان بهتر که استعفا دهند تا نشان اعتراضی باشد به ساختار موجود و طرفداریشان از مطالبه دانشجویان.
در این میان اما در کنار انتقاد به مسئولین کشور و دانشگاه، عامه دانشجویان به گروه دیگری نیز معترض بودند؛ جمعیت توافق کرده بود که این عده را «بسیجی» بنامد. در ابتدا چنین اعتراضی به همه کسانی که در تشکل بسیج فعالیت داشته و دارند، غیرمنصفانه به نظر میرسید. عمده استدلال جمعیت این بود که به حد کافی حرف «بسیجی»ها را در صداوسیما شنیدهایم و اکنون نوبت ماست که در این تریبون حرفهای مگو را بگوییم و بشنویم. همچنین از برخورد این قشر با معترضین، از جمله در تجمع روز شنبه دانشگاه شریف دلخور بودند. اما صحبت افرادی که به نمایندگی از «بسیجی»های دانشگاه پشت تریبون رفتند، اندکی استدلال جمعیت برای ندادن تریبون به این افراد را منطقیتر جلوه داد. حدود نصف این نمایندگان «بسیجی»ها در دانشگاه، از مقایسه ایران و آمریکا سخن گفتند و اینکه چقدر ایران در این ماجرا بهتر از حادثه مشابه سال ۶۷ برخورد کرده است: «ریگان ۳۰۰ نفر را کشت و عذرخواهی نکرد اما سردار حاجیزاده ما عذرخواهی کرد». در این لحظه بود که جمعیت فریاد «دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست» را سر داد. شاید این شعار در وهله اول دهنکجی به گفتمان رسمی جمهوری اسلامی که از سوی «بسیجی»ها نمایندگی میشود تعبیر گردد، اما هر چه زمان میگذشت حقیقتی که پشت این شعار نهفته بود خود را بیشتر هویدا میکرد.
یکی از افراد «مخالف بسیجیها» پشت تریبون رفت و گفت: «ایران اینترنشنال و مسیح علینژاد نماینده ما نیستند» که تشویق قابل توجهی روانه آن فرد شد «اما صداوسیما هم نماینده ما نیست!» مقصود جمعیت از نکشاندن بحث به تقابل ایران و آمریکا، یعنی همان کاری که غالبا گفتمان رسمی جمهوری اسلامی انجام میدهد، این بود که نباید به این بهانه اوضاع داخلی را توجیه کرد و هرخطایی که دلمان میخواهد انجام دهیم و برای جلوگیری از اعتراض مردم، فضای امنیتی در کشور حاکم کرده تا مبادا تصویری از ایران بازتاب یابد که دشمن شاد شویم. جمعیت نشان میداد که تا حدودی به اهمیت استقلال و امنیت واقف است اما این مقدار از سرکوب آزادیها را به این بهانه قابل توجیه نمیدانست.
فضای جلوگیری از صحبت «بسیجی»ها به مرور کمرنگتر میشد اما هر بار با صحبتی خاص از سوی این افراد، جمعیت بیشتر به حقانیت جلوگیریاش از صحبت آنها پی میبرد: «چرا سوگیری سیاسی میکنید؟ مگر ۱۷۶ کشته ارث پدرتان است که اینگونه از آن بهرهبرداری میکنید؟» این سخن نیز خشم جمعیت را برانگیخت و زمان بعد از شهادت حاج قاسم را یادآور میشد که یک جناح خاص، آن شهید را برای خود مصادره کرد و بهرهبرداری خود را از این شهادت انجام داد و به دنبالش فضای سرکوب را در کشور تندتر کرد. «چرا دست میزنید، مگر شما عزادار نیستید؟» این هم انتقاد دیگری به جمعیت معترض بود که از سوی یکی از «بسیجی»ها مطرح شد و معترضی اینگونه به آن پاسخ داد: «شما مگر با گرفتن انتقام سخت بعد از شهادت حاج قاسم خوشحالی نکردید؟ ما هم اکنون که بعد از شهادت دوستانمان میتوانیم حرفهایمان را آزادانه بزنیم خوشحالیم». هرچند در مجموع فضای انتقاد به «بسیجی»ها غیرمنصفانه بود اما چندین بار معترضین به پشت تریبون رفتند و گفتند «ما حامی صلحیم و با کسی سر دعوا نداریم» تا اندکی این فضای تند شکلگرفته تلطیف شود (در حالی که روز شنبه دو طرف فقط به یکدیگر فحاشی میکردند و چیزی نمانده بود که درگیری سر بگیرد). یکی از معترضین گفت: «بیایید همگی به این کثافت پایان دهیم»: خطکشیهایی که پیش از این در کشور به وجود آمد و موجب غفلت از مشکلات اصلی شد، اکنون دوباره نباید تکرار شود و همگی باید به دروغ، انحصار و ... پایان دهیم.
این اعتراض اگرچه نقطه عطفی برای آزادی بیان و ایجاد دوباره دغدغه سیاسی و اجتماعی در دانشگاه محسوب میشد اما به دلیل کمبود اینگونه تجربه، بهخصوص در دهه اخیر نقاط ضعفی هم در این حرکت به چشم میخورد؛ من جمله اینکه جمعیت مطالبه اصلی خود را چیز مشخصی قرار نداده بود و از هر مسئولی که پشت تریبون میرفت درخواست میکرد که استعفا دهد و یا اینکه فضای انتقاد به ساختار و مسئولین کشور، گاهی به طور کنترلنشدهای با تقصیر مسئولین دانشگاه و استعفای آنان خلط میشد که سست شدن مطالبه استعفای مسئولین دانشگاه را به همراه داشت. همچنین عجله و کمطاقتی دانشجویان برای به ثمر نشستن اعتراض چندساعتهشان و استعفای کل هیئت رئیسه دانشگاه، نامعقول به نظر میرسید.
اما در مجموع، نقاط قوت این حرکت به نقاط ضعف آن میچربید و دانشجویان شریف نشان دادند که پتانسیل آن را دارند که بیش از گذشته نسبت به اتفاقات جامعه و دانشگاه واکنش نشان دهند. عدهای از دانشجویان که از سر دغدغه جرئت پیدا کردند در این جمع اعتراضی صحبتهای هزینهزایی انجام دهند قابل تحسیناند؛ اراده این افراد را که تاکنون به حاشیه رانده میشد اما در چنین بزنگاهی خود را نشان داده و هزینهها را به جان خود میخرد، باید در آینده ایران جدی گرفت. همچنین امنیتی کردن فضای فرهنگی و به انحصار گرفتن تریبونها و مانع شدن از بروز سلایق مختلف، نمیتواند آنها را از میان ببرد. در نهایت یا باید زیر بار باز کردن فضای فرهنگی و ایجاد چنین محملهای گفتوگویی رفت یا انتظار عمیقتر شدن شکافهای اجتماعی و بروز خشونت بیشتر در جامعه را کشید.