Seyed abas Siadati
Seyed abas Siadati
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

دستمال سفید

امروز ک ب دستم نگاه کردم سرشار از احساسی شدم ک قابل توصیف نیست. ب قول هوشنگ ابتهاج در بهترین شرایط کمتر از ۲۰ درصد احساسات رو میتونی ب قلم بیاری. دستمالی سفید ک دور مچ دست راستم پیچیده شده بود.دستمالی با گره ای بامزه و دوست داشتنی برای من. وقتی دستم درد گرفت یک روز صبر کردم تا خوب بشه . وقتی خوب نشد مادر رو مطلع کردم. از اون لحظه تمام فکرش شد دست ضرب دیده من. روغن کرچک آورد دستم رو بست. بعدش بهم گفت ک اومدی تخم مرغ و سیب زمینی درست میکنم میبندم ک خوب بشه. همه جا حواسش بود ک از دستم کار نکشم. شب شد. من دیر اومدم و او خواب بود. صبح ک برای نماز صبح بیدارم کرد دیدم ک آماده کرده تخم مرغ و سیب زمینی رو تا ب دستم ببنده. اول روغن کرچک زد. بعدشم اونا رو مالید ب دستم و با یه دستمال کوچیک بنفش دستم رو بست و یه دستمال سفید بزرگتر رو بست روش . و با دستاش ک میلرزید گره ای ب اون زد. من دیگه نخوابیدم. رفتم نون سنگک گرفتم ، با هم چند لقمه از گوشتی ک از آب گوشت دیروز مونده بود خوردیم. بردمش مسجد و رفتم بیرون. از دور هر کسی میتونس ببینه ک دستمو بستم. چون یکم بزرگ بود. آشنا که میدید می پرسید از دستم. مدتی ک گذشت متوجه شدم ک احساس عجیبی نسبت به این دستمال دارم با گره ای ک دوستش داشتم. اگر در گذشته بودم و دستم رو اینجوری میببستم شاید روم نمیشد ک بیرون نشونش بدم. مخصوصا ک اینقدر برجسته و کلفت باشه. ولی ایندفعه تفاوت فاحش داشت احساساتم. نسبت ب اون دستمال گره شده احساس عشقی وصف ناپذیر داشتم. ب یاد لحظه ای ک مادر با عشقی ک فقط تخصص خودش بود دستمال رو دور دستانم پیچید و اون گره رو زد. دیگر دوس نداشتم اون دستمال از دستم باز بشه. ب خودم گفتم کاش میشد اون دستمال همیشه تا آخر عمرم دور دستانم باشه و من از عشق مادر لبریز باشم. اون گره همیشه جلوی چشمام باشه تا ببینمش ، تا باهاش زندگی کنم. چطور میشه اینقدر خالصانه و عاشقانه همچون مادر بود ک حتی گره ای ک میزنی جلوه ای از عشق باشه. من اون دستمال رو باز کردم ولی همچنان تصویر دستان مادر ک در حال گره زدن دستمال سفید بود با من هست …….



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید