از بوستان منشی تا هزارتوی کافکا
- کلیله و دمنه اثر نصرا... منشی و به تصحیح مجتبی مینوی را بخوانیم و بعد هم کتاب سندبادنامه ی ظهیری سمرقندی با تصحیح دکتر کمال الدینی را. خوب است گاهی کلاسیک ها را – آن هم به صورت اصل نه خلاصه و ساده شده- مرور کردن و از آن دریاها مرواریدی چند به کف در آوردن. کلیله و دمنه که راستی دریای گوهری است و گنج بی شمار از نظر واژه ها و ترکیب های سرشار و دوشیزه و پردگی، که امروزه روز برای رواج آنها باید آستین بالا زد. بیمانند اگر نخوانیمش، کم مانند است در میانه ی انبوه کتاب های منثور که از گذشتگان به یادگار مانده از قابوس نامه و سیاست نامه و چهار مقاله و تاریخ بیهقی و تاریخ بلعمی و ذخیره ی خوارزمشاهی و بوستان و بهارستان بگیر و بیا تا اکنون که قحط سال کتاب های مغزدار و اصیل ( یا به قول فرنگی ها "اوریژینال") است ( همانطور که آدم های اصیل و بریشه و "اوریژینال" هم بسا بسیار کم و کمتر و کمترین شده اند )
- و اینک اما چند خطی از کلیله و دمنه که به آب زر باید نبشت و روزی چند کَرَّت در دیده نشانید:
- " هر که از خطر بپرهیزد خطیر نگردد..."
- "خردمند به مُشاهِدتِ ظاهرِ هَیَآت، باطنِ صفت را بشناسد...."
- و اَحداثِ متعلّمان به ظَنِّ علم و موعظت نگرند و حفظ آن بریشان سبک خیزد..."
- " و به حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدّم شمارد، چه هر که همّت او در طلب دنیا قاصرتر، حسرت او به وقت مفارقت آن اندکتر..."
- " ... که شاهین وفا سبک سنگ بُوَد...."
- " و گفته اند که بر کمالِ عیارِ زر به عون و انصاف آتش وقوف توان یافت و بر قُوّتِ ستور به حمل بار گران دلیل توان گرفت و سداد و امانت مردان به داد و ستد بتوان شناخت؛ و هرگز علم به نهایت کارهای زنان محیط نگردد."
- "از نیل و فرات و دجله جویی زاید پس موج زند که پیل را برباید"
- "و گیاه تر چون فراهم می آرند از آن رسن ها می تابند که پیل آن را نمی تواند گسست..."
- "شگال گفت :کار سلطان بابتِ دو کس باشد. یکی مُکاریِ مُقتَحَم (بازرگان بی پروا) که غرض خویش به اقتحام (بی پروایی) حاصل کندو به مکر و شَعوَذه (فریب) مسلّم مانَد و دیگر، غافلی ضعیف که بر خواری کشیدن خو دارد و به هیچ تأویل، منظور و محترم و مطاع و مُکَرَّم نگردد که در معرض حسادت و عداوت افتدو بباید دانست که عاقل همیشه محروم باشد و محسود؛ و من از این هر دو طبقه نیستم. نه آزی غالب است که خیانت کنم... و نه طبع خسیس که مذلَّت کشم ... و هر که بُنلادِ (اساسِ) خدمت سلطان به نصیحت و امانت و عفّت و دیانت مؤکَّد گرداند و اطراف آن را از ریا و سُمعه (آوازه ی کار نیکو درافکندن) و ریب (تردید) و خیانت مصون و منزّه دارد کار او را استقامتی صورت نبندد...."
- " که پدید است در جهان باری کار هر مرد و مرد هر کاری..."
- و حالا نقبی بزنیم به جهان اکنون؛
- از کافکا کتاب کوچکی چاپ شده به اسم پندهای سوررائو (ترجمه ی مریم صالحی و و مهدی آذری، نشر یوبان، چاپ دوم، تهران، 1394) که پاری اوج هایش را اینجا می آورم:
- "قفسی به جستجوی پرنده ای برآمد." ص 22
- "چطور در دنیا می توان شادمان بود مگر با گریختن از آن؟" ص 31
"مقصدی وجود دارد اما هیچ راهی به سمت آن وجود ندارد." ص 32
"همانند گلادیاتور پس از رزم خسته است. کار اصلی او سفیدکاری گوشه ای از دیوار اداره اش بود." ص 34
"جاده بی نهایت است، هیچ میان بر و مسیر انحرافی وجود ندارد، ولی با این حال هر کس با شتاب بچگانه اش به آن وارد می شود. باید این راه زمینی را گز کنی، از آن معاف نخواهی شد." ص 46
"تو به خنده دارترین روش خودت را برای این جهان آماده کرده ای." ص 51
"سوال هایی هست که هرگز نمی توانیم از آن ها بگذریم مگر این که بطور ذاتی از آن ها رها شده باشیم." ص 56
"این احساس که "لنگر نمی اندازم" و بیدرنگ تحمل طغیان دریای اطرافت را حس می کنی." ص 88
"لازم نیست که خانه ات را ترک کنی. پشت میزت بنشین و گوش کن. حتی گوش نکن، تنها منتظر بمان. منتظر نمان آرام و تنها بمان. تمام دنیا خودش را بی نقاب در برابرت ظاهر می کند. کار دیگری نمی تواند بکند. از وجد و شادی در پیش تو به خود می پیچد." ص 115