ویرگول
ورودثبت نام
سیامک علائی
سیامک علائی
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

بوی خوش درخت از برگ های کتاب ...

چرا نسل ما از کتاب اینقدر فاصله گرفته؟ ادبیات کلاسیک چرا غریب مانده؟ کارهای کلاسیک ادبیات را بخوانیم. هفت پیکر را بخوانیم. زیباست. وصف هایش کم از خسرو و شیرین ندارد. اسطوره و دستان در تاریخگونگی تنیده و جامه ی فاخر شعر در بر کرده ، بشکوه و فریباست. در اوج می نشیند. گوشه گوشه ، نوگونگی ِ وصف و تصویر و تشبیه و نیروی بی چون چرای نظامی در شاعرانگی - با تمام پست و بلند هایش - رخ می نماید . داستان بهرام است و نبردهایش ،عشق هایش وهوسرانی هایش؛ وهفت گنبدی که با توصیه ی اخترشماران دربار، برمی کشد و هر یک برابر با روزی و ستاره ای با رنگی دیگرگونه. هفت دختر از هفت اقلیم می ستاند و در هفت گنبد می نشاند و هر روز و شبی در گنبدی سر می کند و هر خاتونی دستانی می سراید که دروغی است راست مانند و هر یک در بر دارنده ی پیامی و نتیجه ای اخلاقی که به دل می نشیند. در این میانه گونه گونی و فراخ سخنی موج می زند؛ خورشید هر بار بگونه ای بر می آید و فرو می رود:

" بامدادان که صبح ِ زرین تاج

کرسی از زر نهاد و تخت ازعاج " (4/97)

" چون گریبان کوه و دامن دشت

از ترازوی صبح پر زر گشت " (1/182)

" چارشنبه که از شکوفه ی مهر

گشت پیروزه گون سواد سپهر" ( 1/235)

" چون دم صبح گشت نافه گشای

عود را سوخت خاک صندل سای" (1/268)

" صبح ِ هارون صفت چو بست کمر

مرغ نالید چون جلاجل ِ زر

از سرِ طالع ِ همایون بخت

رفت سلطان مشرقی بر تخت" (2 و1/284)

" روز آدینه کاین مقرنس بید

خانه را کرد از آفتاب سپید " (3/292)

" صبح چون عنکبوت اسطرلاب

بر عمود زمین تنید لعاب " (11/314)

" بامدادان که روز روشن گشت

شب تاریک فرش خود بنَوَشت

صبحِ یک زخمیِ دو شمشیری

داد مَه را ز خون ِ خود سیری " (7و6/330)

" چون در این کوزه ی سفال سرشت

چشمه ی آفتاب ، ریحان کِشت " (3/346)

"چون شب از نافه های مشک سیاه

غالیه سود بر عماری ماه " (6/228)

" تا نزد بر ختن طلایه ی زنگ

شه ز شادی نکرد میدان تنگ

چون شب از سرمه ی فلک پرورد

چشم ماه و ستاره روشن کرد" (7و6/292)

" چون زمین از گلیم گرد آلود

سایه ی گل بر آفتاب اندود " (8/345)

گل ها و نوباوگان چمن هر یک بگونه ای جلوه می کنند و ناز می فروشند:

" نرگس تر به چشم خواب آلود

هرکه را چشم بود خواب ربود

باد صبح از نسیم نافه گشای

بر سواد ِ بنفشه غالیه سای

سرو کز سایه بادبانه زده

جعد شمشاد را به شانه زده

چشم نیلوفر از شکنجه ی خواب

جان در انداخته به قلعه ی آب

غنچه های نو از شکوفه ی شاخ

کرده لؤ لؤ چو برگ لاله فراخ

سوسن از بهر تاج نرگس مست

شوشه ی زر نهاده بر کف دست

از شمایل، شمامه های بهار

بی قیامت ستاره کرده نثار

شنبلید ِ سرشک در دیده

زعفران خورده باز خندیده

کاتب الوحیِ گل به آب حیات

بر شقایق به خون نوشته برات

برگ نسرین به گوهر آمودن

شاخ سوسن به توتیا سودن

جعد برجعد بسته مرزنگوش

دیلم آسا فکنده بر سرِ دوش

گشته هم برگ و هم گیا راضی

این به مقراضه آن به مقراضی

سنبل از خوشه های مُشک انگیز

بر قرَنفل گشاده عطسه ی تیز

داده خیری به شرط ِ همعهدی

یاسمن را خط ِ ولیعهدی

بوی سیسنبر از حرارت خویش

عقرب چرخ را گداخته نیش

غنچه با چشم ِ گاوچشم به ناز

مرغ با گوش ِ پیلگوش به راز

...ارغوان و سمن برابرِ بید

رایتی بر کشیده سرخ و سپید " (صص 18و317)

هر ستاره و صورت فلکی در شکلی تازه اندام می نماید:

" اسدی بود کرده طالع ِ تخت

طالعی پایدار و ثابت و سخت

آفتابی در اوج خویش بلند

در قِران با عُطارِدش پیوند

زهره در ثور و مشتری در قوس

خانه از هر دو گشته چون فردوس

در دهم ماه و در ششم بهرام

مجلس آراسته به تیغ و به جام

دست کیوان شده ترازو سنج

سخته از خاک تا به کیوان گنج " (صص 99و98)

" چون به تثلیث مشتری و زحل

شاه انجم ز حوت شد به حَمَل " (12/315)

" چون که بهرام ِ کیقبادکلاه

تاج کیخسروی رساند به ماه

بیستونی زناف ِ مُلک انگیخت

کانچه فرهاد کرد ازو بگریخت

... هفت گنبد درون آن باره

کرده بر طبع ِ هفت سیّاره

رنگ هر گنبدی ستاره شناس

بر مزاج ِ ستاره کرده قیاس

گنبدی کو ز قسمِ کیوان بود

در سیاهی چو مُشک پنهان بود

وآن که بودش ز مشتری مایه

صندلی داشت رنگ و پیرایه

وان که مریخ بست پرگارش

گوهرِ سرخ بود در کارش

وان که از آفتاب داشت خبر

زرد بود. از چه؟ از حمایل ِ زر

وان که از زیبِ زهره یافت امید

بود رویش چو روی زهره سپید

وان که بود از عُطارِدش روزی

بود پیروزه گون ز پیروزی

وان که مه کرده سوی برجش راه

داشت سرسبزیی ز طلعت شاه

برکشیده برین صفت پیکر

هفت گنبد به طبع هفت اختر " (14-1/145)

بیتی چند کوتاه و پر مغز ساخته می شود که مَثَل گونه و مَتل وار ورد زبان هاست:

" حاصلی نیست زین دُر آمودن

جز به پیمانه باد پیمودن " (3/21)

" هرکسی در بهانه تیز هُش است

کس نگوید که دوغ من ترش است " (6/37)

" سگ بر آن آدمی شرف دارد

که چو خر دیده بر علف دارد " (9/40)

" احمدک را که رخ نمونه بُوَد

آبله بر دمد چگونه بُوَد ؟! " (15/54)

" گر تو را این حدیث باور نیست

عهده بر راوی است بر من نیست " (1/106)

" حق نعمت شتاختن در کار

نعمت افزون دهد به نعمتخوار" (1/331)

" واگهی نه که پیل آن بستان

دید خوابی و شد به هندستان " (12/351)

واژه ها و ترکیب های تازه و زیبا گوشه گوشه پدیدار می شوند:

گیتی گَرد (8/4) ، بلندسریر (5/23) ، گوهر آما (7/56) ، شیرپاسان (10/67) ، دست گُزین (13/77) ، کَش خرام (18/77) ، آشنا نفس(9/259) ، چین پرورد (7/268) ، خنداخند (10/293) ، مُشک بَر (15/315) ، فراخ دیده (1/343) و....

این مایه زبانآوری و قدرت وصف و خیالبندی ، در دیگر آثار نظامی نیز فراوان است و همین پایه و ارز و ارج، او را ممتاز کرده و بر صدر نشانده. پس اگر دستان است ، دستانی است در لباس فاخر شعری روان و رنگارنگ که جولاهه اش مگر استاد گنجه نتواند بود.

ادبیات کلاسیکنظامیهفت پیکربرستاره
نویسنده و مترجم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید