سیامک علائی
سیامک علائی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

شبی با اهل قلم


در جشنواره ی داستان خاتم، کاری از ما هم برگزیده شد و رفتیم برای کارگاهی سه روزه در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان؛ که در آن، بسیاری از سرآمدان داستان نویسی ایران هم بودند - آنانی که بقول هوشنگ گلشیری همه ی ما از دیرباز و هر یک بنوعی "بر شانه های آنان ایستاده ایم." بسیار گفتند و بسیار شنیدیم و تجربه ی خوب و ناب و کمیابی بود چون همه از قبیله ی قلم بودند و نگاهشان و برق چشم هاشان آشنا می زد.

اما چیزی در آن میانه غایب بود و آن، حرف از شبکه ی توزیع کتاب بود که کسی چیزی چندان از آن نگفت. جالب است که وقت بسیار می گذاری و به قول فاکنر "عرقریزان روح" را به جان می خری و چیزی در قواره ی تألیف یا ترجمه یا پژوهش و از این دست با تلاش تو قوام می گیرد و مدتی به انتظار می نشینی تا کار تو اجازه ی نشر بگیرد و اغلب با سرمایه ی خودت کتاب تو چاپ می شود در تیراژی که شایسته ی کشوری با این آمار جمعیت نیست... و خوشحالی که سرانجام، باری به مقصد رسانده ای. غافل از اینکه تازه اول ماجراست و شب دراز است و قلندر بیدار ....

هیچ توزیع کننده ی خرد و کلانی - که اغلب منحصر به انگشت شمار دفترهای پخش است که بازار را قبضه کرده اند و خود را صاحب اختیار چرخه ی کم رمق نشر کشور می دانند - مسئولیت پخش کتاب تو را به عهده نمی گیرد و همه شانه خالی می کنند و آنوقت تو باید در لباس یک ویزیتور آماتور به سراغ کتابفروشی ها بروی تا کتابی که در تیراژهای پانصد یا هزار یا دست بالایش دو هزار تا به چاپ رسیده تک به تک و نه چندان گسترده و پیدا، برود پشت ویترین چندکتابفروشی - آنهم به صورت امانی - و تا بیاید خودی نشان بدهد و جایی باز کند می رود توی انبار و کتاب های جدیدتر جایش را می گیرند....

اگر نویسندگی در این آشفته بازار نشر و پخش چیزی جز دیوانگی است پس چیست؟ شاید هم عشق است؛ و مرز عشق و جنون، اغلب باریک تر ز موست انگار ....







پخش کتاببازار نشرنویسندگی
نویسنده و مترجم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید