چندان که چشم برتن ِ بی مرز ِ شب - به خیره ، بی شکیب –
تا خوشه های گوشه گوشه اش
وآن باره های برکشیده اش
می کشم به جستجوی
چندان که دور کاهکشان را
با پیچ پیچ ِ پولک و آرنگش
- آن شیرآبه های رمنده ی گرم -
سر تا به پای، گوش می نشینم،
هیچش نه پاسخی ست
فریاد ِ " هان، هلا" یم
هیچم نه رخصتی
که گذارم به پوستش
سبّابه ی سؤال....
چندان – به یاوه – دست که بر "هست" می کشم
پیشابرابرم
- بسیار گسترنده و بشکوه و وهم زای -
فرش هزارشانه ی بی انتها گره آویخته ست....
۱۴۹۳/۱/۲۹