سیاوش میرخانی
سیاوش میرخانی
خواندن ۸ دقیقه·۳ ماه پیش

درباره سریال ریپلی (Ripley)

بهتر است این متن را پس از تماشای سریال بخوانید.

مینی‌سریال ریپلی اقتباسی‌ است از رمان ”آقای ریپلی با استعداد“ نوشته‌ی پاتریشیا های‌اسمیت (این اثر را فرزانه طاهری با عنوان ”معمای آقای ریپلی" به فارسی ترجمه کرده‌است). خانم های‌اسمیت برای طرفداران ادبیات پلیسی جنایی (Noir Fiction) شخصیت شناخته‌شده و محبوبی‌ است. جنایی‌نویسی که زندگی بوکوفسکی‌وار و سلوک شخصیتی‌اش خود داستان جذابی است که بماند. تاکید بر اقتباسی بودن سریال دلایلی دارد که جلوتر به آن می‌رسم، فعلاً راضی باشید که از این رمان دو اقتباس سینمایی دیگر هم ساخته شده، اولی فیلم Purple Noon (رنه کلمان، ۱۹۶۰) که در ایران با نام ”زیر آفتاب سوزان“ شناخته می‌شود با بازی خدابیامرز آلن دلون که به نوعی با همین فیلم به شهرت جهانی رسید و دیگری The Talented Mr. Ripley (آنتونی مینگلا، ۱۹۹۹).

چاپ اول رمان آقای ریپلی با استعداد، ۱۹۵۵
چاپ اول رمان آقای ریپلی با استعداد، ۱۹۵۵

نویسنده و کارگردان هر هشت قسمت سریال استیون زیلیان است که بیشتر ایشون رو به عنوان یک فیلم‌نامه‌نویس معتبر می‌شناختیم. فهرست شیندلر، دار و دسته‌ی نیویورکی، آیریش‌من و چندین فیلم‌نامه شاخص دیگه از نوشته‌های استاد هستند. البته چندتایی فیلم هم کارگردانی کرده‌اند اما جایگاه ایشان در مقام سناریست چیز دیگری است. به نظرم اولین نقطه قوت سریال همینجاست! کارگردانِ سریال، نویسنده‌ای است که طبعاً هم ادبیات را می‌شناسد و هم استطاعت مدیوم فیلم و سریال را. اینجاست که با یکی از بهترین نمونه‌های اقتباس تصویری از یک اثر ادبی مواجه می‌شویم. شخصاً فکر میکنم بهترین قالب برای به تصویر کشیدن آثار شاخص ادبی مینی‌سریال است. هم مجال کافی برای شخصیت‌پردازی و ساختِ فضا و پرداخت قصه وجود دارد که طبعا یک اثر سینمایی نهایتاً صد و بیست دقیقه‌ای چنین گنجایشی ندارد، هم مانند سریال‌های چند فصلی با چند ده اپیزود، نیازی به آب بستن به داستان و کش دادن بی‌کیفیت ماجرا نیست. کشف چنین ظرفیتی از داستانی که دو اقتباس سینمایی نسبتا مشهور از آن ساخته شده است، قطعا مدیون نگاه داستان پرداز و فیلم‌نامه‌نویس جناب زیلیان است. وقتی صحبت از اقتباس می‌شود مفهوم آن تنها تصویری کردن داستانی مکتوب نیست. خالق اثر اقتباسی باید نسخه‌ای سینمایی را با استفاده از تمام دستمایه‌های منبع اقتباس، از نو خلق کند. بدیهی است پایبندی صد در صد به اصل اثر، برای چنین آفرینشی اگر ضعف حساب نشود قطعاً نقطه قوتی هم نیست!

هر آنچه پیرامون کاراواجو و ارجاعات مربوط به آن در کل سریال می‌بینید در اصلِ رمان نیست و افزونه‌ی به جا و هنرمندانه‌ی سازنده سریال است. کاراواجو نقاش ماجراجوی ایتالیایی (۱۶۱۰ -۱۵۷۳) جدا از سبک بدیع و سنت‌شکن آثارش، سر پر شور و زندگی پر ماجرایی داشته. پیوند چنان شخصیت و سرنوشتی با احوال جناب ریپلی در همان جغرافیا به فاصله‌ی چند قرن، شاه‌بیت این اقتباس است. یک قتل، مجرمی فراری، واقع‌گرایی انسانی و پدیدار شدن در مرز سایه و روشن (شاخصه‌ی اصلی آثار ماندگار کاراواجو در تصویرگریِ اولیا و اشقیا برخلاف پیشینیانش)، یک نبوغِ ناخوشایند و البته رم و ناپل و سیسیل و … مشترکاتی است که این دو شخصیت را در بستر این اقتباس به هم می‌رساند. سکانس مواجهه تام ریپلی با کارآگاه پلیس در ونیز، نمایشگر ایده‌ای است که تام از تماشا و مطالعه‌ی آثار کاراواجو (و احتمالاً همذات پنداری خودش با هنرمندِ نقاش) گرفته است:
”سایه‌ها مهم هستند!“

داستان در ایتالیای دهه ۱۹۶۰ میگذرد. انتخاب چنین لوکیشن‌هایی تنها برای خلق جذابیت بصری (کارت پستالی) و رنگ و لعاب دادن به ظاهرِ اثر نیست (مانند استفاده بی‌رویه و بی حاصل از شمالِ خودمان در فیلم و سریال‌های ایرانی به قصد دادن رنگ و رمقی به کار). اینجا محلی که داستان در آن اتفاق می‌افتد و جزئیات و امکاناتش جزیی از داستان و پیش برنده درام است. این داستان اگر در پاریس و پراگ و لندن اتفاق می‌افتاد قطعاً داستان دیگری می‌شد. توجه داشته باشید که لوکیشن فقط مکان جغرافیایی و چشم‌انداز طبیعی و غیر طبیعی نیست. زبان، رفتار، فرهنگ، تاریخ، معماری و وسایل زندگی روزمره، همگی امکاناتی است که لوکیشن در اختیار خالق اثر میگذارد تا جهان روایی فیلم را بسازد. حالا شما کلاه خود را قاضی کنید آیا داستان این سریال را می‌توانید در جایی غیر از رم و ناپل و ونیز تصور کنید. این یعنی سازنده اثر کارش را درست انجام داده!

از دست و دلبازیِ بی دریغِ لوکیشن‌های ایتالیایی سریال که بگذریم، کاربلدی کارگردان و قطعاً مدیر فیلمبرداری (Robert Elswit) در انتخابِ پر وسواسِ قاب‌هایی درجه یک، امتیازِ اصلی اعتبارِ هنریِ این اثر است. هر قسمت از سریال را که دوست دارید پلی کنید و به طور اتفاقی دکمه پاز را بزنید. تصویر در هر لحظه‌ای متوقف شده باشد شما در حال تماشای یک قابِ عکسِ بی‌نقص هستید! به جرات می‌شود گفت حتی کوتاه‌ترین و در ظاهر بی‌اهمیت‌ترین پلان‌ها هم استادانه و با وسواس قاب‌بندی و نورپردازی شده‌اند. چنین قاب عکس‌هایی فقط برای زیباییِ تصویر در کار گنجانده نشده‌اند، بلکه تار و پودِ فضای ساخته شده در ذهن ما هستند، تا گره‌های جهانِ داستانیِ سریال، یک به یک و با حوصله روی آن بنشیند و در پایان هشت قسمت نتیجه آنی شود که ملاحظه فرمودید. تصمیم جسورانه برای فیلمبرداری سیاه و سفید و بهره‌گیری از سایه روشن‌ها به عنوان ایده اصلی اثر حتی در شخصیت پردازی‌، همگی در راستای پرداخت و به نتیجه رساندن این درام پلیسی-جنایی به کار گرفته شده. استفاده بصری و روایی از انواع راه‌پله و مسیرهای پلکانی و بالا و پایین رفتن‌های پر شمار، برای شما تامل برانگیز نبود؟! (سریال با نمایی از پایین‌کشیدنِ دشوارِ جنازه از راه‌پله یک ساختمان شروع می‌شود).

آقای ریپلی تمایلی به زن‌ها ندارد. این در همان چند قسمت اول سریال دستگیرمان می‌شود. اما هیچ اشاره مستقیمی هم به تمایلات جنسی او نمی‌شود. در این اقتباس هم مانند اصل رمان، متفاوت بودن تمایلات تام در طول اثر کدگذاری شده است. در نظر بگیرد رمان در سال‌هایی نوشته ‌شده که چنین تمایلاتی نکوهیده و بعضاً جرم انگاشته می‌شد. الان را نبینید که مطابق مد روز، در هر فیلم و سریالی از زمان آدم ابوالبشر و کشتی نوح تا خشایارشاه خودمان و جنگ‌های صلیبی و دربار خلفای عباسی، حتماً یکی دو شخصیت همجنسگرا جولان میدهند. در ایامی که داستان جناب ریپلی در آن اتفاق می‌افتد، دنیا طور دیگری بود. چنانکه نویسنده رمان، خانم های‌اسمیت خود از همجنسگرایان بود و از این بابت ملامت‌ها کشید که بماند! به هر حال از امتیازات سریال نگهداشتن حدود این اشارات در همان اندازه‌ی اصل داستان و متناسب با دورانی است که داستان در آن اتفاق می‌افتد. کمااینکه در بزنگاهی اَنگِ همجنسگرا بودن به دیکی و دوست معلوم‌الحالش برای تام گره‌گشا و کار راه‌بنداز هم می‌شود. البته از بازی درخشان اندرو اسکات نباید گذشت که او هم شخصیتی کاملاً اقتباسی از قهرمان داستان خلق کرده‌است که تفاوت‌های اساسی با اصل رمان دارد. در واقع‌ مهم‌ترین اقتباس صورت گرفته خلق یک توماس ریپلی جدید در خورِ مقتضیاتِ اختصاصیِ این مینی سریال است. کاراکتری در سایه‌روشن که حتی تا پایان قسمت هشتم هم ما اطمینانی نداریم که آیا او را درست شناخته و فهمیده‌ایم یا نه؟! می‌شود با او همدردی کرد یا نه؟ خوش‌شانس است یا نابغه؟ کلاش است یا آسیب‌دیده؟ اینها را مدیون انتخاب درست و بازی درخشان جناب اسکات هستیم. یک ایرلندی با استعداد دیگر که ده سالی است دارد قدم به قدم به قله نزدیک‌تر می‌شود.

نکته ظریفی در لایه‌های زیرین داستان قابل توجه است. تام ریپلی دو انسان بی‌گناه را به شکل فجیعی کشته‌است. هیچ نیت خیری هم در نقشه‌ها و اعمالش دیده نمی‌شود. با این وجود عجیب است که مخاطب خیلی هم دلش نمی‌خواهد این شخصیت شرور و البته گناهکار به سزای اعمالش برسد. حتی ممکن است گاهی شماتتش کنیم که چرا با اهمال‌کاری خودش را در معرض سوء ظن و دستگیری قرارداده است! یا اینکه چرا کار آن دخترک موی دماغ را هم در فرصتی مغتنم نمی‌سازد تا خیالمان راحت شود که تنها شخصیت شکاک داستان هم دیگر تهدیدی نخواهد بود. این در حالی است که تام ریپلی حتی جذابیت‌های رایج ضدقهرمان‌های کلاسیک سینما را هم ندارد. فکر می‌کنم دلیل این همدلی را باید در بقیه کاراکترهای داستان جستجو کرد. یک بچه‌پولدار که ادای نقاش‌ها را درمی‌آورد اما استعدادی ندارد، دخترکی که میخواهد نویسنده باشد اما او هم جوهر این کار را ندارد، بچه پولدار دیگری که حتی همین تلاش را برای اینکه چیزی بشود هم نمی‌کند و ظاهرا فقط در حال خوش‌گذرانی و ولخرجی است. پس آنطرف داستان هم آدم‌های به درد نخوری می‌بینیم که آنها هم مثل شخصیت اصلی، انگار به ایتالیا آمده‌اند تا چیز دیگری باشند (یا بشوند) با این تفاوت که آن‌ها خانواده‌ای ثروتمند دارند که اسباب یک زندگی با ادا و اصولِ روشنفکرانه اما در حقیقت مفت‌خورانه‌ را برایشان فراهم کرده‌اند. اینجاست که احتمالاً ناخودآگاهِ مخاطب، دلیلی برای ترحم بر مقتولین یا تنفر از قاتل پیدا نمی‌کند. فراموش نکنیم اکثریت ما که در طبقه فرودستان هستیم، هر آنکه با هوش و استعداد خود زیانی به فرادستان (بانک و دولت و پلیسی که زور زیاد دارند و سرمایه‌داران و مرفهینی که پول زیاد دارند) بزند را در دل تحسین می‌کنیم، حتی اگر به روی خودمان نیاوریم. احتمالاً اخلاقی و منصفانه نیست اما در کجای کار جهان انصاف و اخلاق هست که اینجا باشد!

درباره این اقتباس درخشان بیشتر از اینها می‌شود گفت اما این مختصر را می‌خواهم ختم کنم به یک دغدغه شخصی که در طول تماشای سریال همراهم بود. داستان در سال‌هایی اتفاق می‌افتد که آدم‌ها جور دیگری لباس می‌پوشیدند، جور دیگری مکالمه می‌کردند، شکل دیگری معاشرت و مسافرت می‌کردند. مردها مردانه با هم صحبت می‌کردند و زن‌ها زنانه رفتار می‌کردند. جزئیات فیلمنامه و دیالوگ‌نویسی به خوبی از عهده نمایش این تفاوت برآمده است. شخصیت‌های داستان مانند فیلم و سریال‌های امروزی مثل نقل و نبات از فحش و الفاظ رکیک استفاده نمی‌کنند. یک آداب و اصولی در کار و زندگی رعایت می‌شود. تماشای جزئیاتی از آن دوران متفاوت، جذابیت سریال ریپلی و حظی که از آن بردم را برای من دو چندان کرد.

در پایان اگر شما هم مانند من، پس از تماشای سریال، حسرت گشت و گذار در ایتالیای دهه ۱۹۶۰ را خوردید، سلامٌ علیکم!


سینماسریالنتفلیکساقتباس
تحصیلات و تجربیاتی در مدیریت کسب و کار‌های آنلاین دارم. همچنین دغدغه‌هایی در عکاسی و سینما.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید