چن وقتیه دارم مشکلاتی که بچهها در توییتر در مورد پدر و مادراشون توییت میکنن رو میبینم و به تمام این مشکلات فک میکنم. اول از هر چیزی باید بگم من خودم متولد نیمه دهه 70 یعنی متولد 1375 هستم، پس تمامی متنی که میخونید از زبون یه دهه 70ییه.
همه با بهخاطر اختلاف سنی که با پدر و مادرامون داریم و هر کدوم دو دهه متفاوت هستیم، مشکلاتی مثل درک نشدن از سوی خانواده داریم. از نظر من حتی اگه یه مادر دهه هفتادی باشی بازم نگرانیهایی داری که تو رو به مادری که بیش از حد کنترل میکنه شناحته میشی.
البته مشکلاتی که ما با پدر و مادرای دهه 4.، 50 داشتیم اصلا قابل مقایسه با وضعیت فعلی نیست. خوشبختانه پدر و مادرهای نسل جدید، درک خیلی بهتری از آینده بچهها دارن و همه چیز رو در درس و مدرسه خلاصه نمیکنن.
یادمه تو دوره و زمان ما خوشبختی بچهها تو مدرسه رفتن و اینکه یه خانم یا اقای دکتر، مهندس و معلم بشن خلاصه میشد. اون زمان و قبل تر از اون هر کیو با روپوش سفید میدیدن خانم/ آقای دکتر صداش میکردن.
خوشبختانه با پیشرفت زمونه و تکنولوژی مردم به این نتیجه رسیدن و پذیرفتن که هر شخصی که روپوش یا مانتو سفید میپوشه دکتر نیست و هر کسی که لباس رسمی میپوشه کارمند بانک با معلم نیست، رسیدن.
مثلا مادر بزرگ من هنوز با رشته من کنار نیومده و هر بار که منو میپرسه میگه تو چی خوندی؟ کارت چیه؟ چیکار میکنی؟
من لیسانس مترجمی زبان انگلیسی دارم. درکش برای مادربزرگ من که تنوع رشته تو زمانشون خیلی محدود بوده یکمی سخته! هر بار میخوام بگم من چیکارهم میگم: من حرفای خودمونو به یه زبون دیگه به خارجیا میرسونم. این تعریف من از رشتهم واسه مادربزرگم هستش.
بازم در کل نمیدونه من چیکارهام. البته من رشته تحصیلیم مترجمی زبان انگلیسی هستش، در واقع حرفه یا شغل من "کارشناس تولید محتواست".
این یه توضیح کوچیک از تفاوت دنیای دو دوره بود. همه ما یه روزی از قضاوتهایی که پدر و مادرا با بقیه بچههای فامیل، همسایه و غیره انجام دادن خسته شدیم و پیش خودمون گفتیم بابا من که این همه کار بلدم چرا اصلا به چشم نمیاد.
خیلی از ماها از کار همسن و سالای خودمون باخبریم و حتی میدونیم مثلا دختر مهناز خانوم دقیقا چیکار میکنه، اما این نمیتونیم به خانواده بگیم که بابا کار من با فلانی فرق داره؟ طرف هیچ مهارتی ندارههاااا!!!!! من این همه چیز بلدم یکمی هم منو ببین لطفا.
این دقیقا نقطه اختلاف ما با پدر و مادرهاست. خیلی از ماها از این نظر ضربههای بدی خوردیم که شاید خانواده متوجه نشده باشن حتی.
یه دوستی داشتم که به خاطر اخلاق مامانش که مدام اینو با بقیه مقایسه میکرد دچار افسردگی شدید شد و حتی دست به خودکشی زد. یادمه عاشق هنر و اقتصاد بود، اما به خاطر همین مقایسهها رفت رشته پزشکی، هیچوقت حالش با کارش خوب نبود، ذوق نذاشت، سعی میکرد برای خودش علاقه ایجاد کنه، اما انگار خودشم میدونست که تلاشش بیهودهس.
یبار بهش گفتم به جای اینکه سعی کنی این رشته رو دوس داشته باشی برو دنبال چیزی که بهش علاقه داری تا در آینده دچار مشکل نشی تا نخوای به خودت و روحت لطمه بزنی، جملهای که بهم گفت این بود:
سیما من آسیب دیدم، روحمم به شدت لطمه خورده و میدونم برم هر سمتی حالم خوب نمیشه. بچه فوق العاده با استعدادی بود، اما تحت کنترل مادرش بود. خیلی از این نظر اذیت میشد.
هر وقت میرفتیم بیرون باید من حرف میزدم تا مادرش مطمئن بشه که با دوستش اومده بیرون و دنبال کار خلاف نیست.
این تنها یکی از هزاران بچهایه که تو ایران فقط زندگی میکنه و با مشکلات خانوادگی دست و پنجه نرم میکنه. این آدم شاید هیچ وقت نتونه بخاطر ضعفی که به روح و جسمش وارد کردن حتی تو روابط عاشقانهش هم موفق عمل کنه.
پدر و مادرا با کنترل و نظارت بیش از حد باعث موفقیت نمیشن، فقط روح اون بچه رو خدشه دار میکنن که خیلی اتفاق بدیه و نتایج تاسف باری رو هم به همراه داره.
این پدر و مادر، بچههای دروغگو، خیانتکار، گستاخ، مخفیکار و غیره تربیت میکنن و همیشه میگن چیشد که اینجوری شد؟! من کجا کم گذاشتم برای این بچه.
باید بدونیم قبل از هر چیزی باید با بچههامون دوست باشیم، باید احساس امنیت و صمیمیت رو تو محیط خونه و خونواده داشته باشیم تا فرزندانمون هم آدمای موفقی بشن.
این موضوع چیزی نیست که بشه بدون مشاوره، بدون علم و سر خود در راستای اون قدم برداشت و به نظرم بهتره قبل از اینکه بچهها از خونه و پدر و مادرا فراری بشن خیلی سریع با افراد کاربلد و حرفهای در این زمینه ارتباط برقرار کنن.
درک و اهمیت دادن به فرزند، این که دختر یا پسر رو بعد از یه سنی به عنوان فرد بالغ در نظر بگیرید، کمک بیشتری بهتون میکنه تا اینکه بخواید اون آدم رو محدود کنید و کار به جایی برسه که از شما فرار کنن.