یه بار که دستم به خاطر حساسیت پوستی، قرمز و ملتهب شده بود، وقتی نگاه مامانم بهش افتاد، با لحنی که ناراحتی توش موج می زد گفت: "وای دلم ریش شد"
اون موقع من با بیخیالی گفتم: " بابا چیزی نیست، چرا شلوغش میکنی! "
ولی...
همین دیروز تونستم احساسی که مامانم داشت رو درک کنم.
وقتی تو دستتو با چاقو بریدی، ریش شدن دل که چه عرض کنم، بند بند وجودم ریش شد. انقدر نگرانت بودم که حتی متوجه موقعیت هم نشدم. حواسم نبود مامانت زیر نظرمون داره.
جوری با عجله و نگرانی دویدم سمتت که نزدیک بود بیوفتم زمین!
میدونی...
آدم وقتی یکی رو خیلی زیاد دوست داشته باشه، حتی اگه یه خار کوچیکم بره تو پاش، حاضره تمام جونشو بده تا نبینه اون درد میکشه!
آره دلبر! دوست داشتن این شکلیه :)❤
لعیا ترحمی (سیمرغ)