بعضی وقتها میخوام به تاریکی پناه ببرم.
میخوام به آرامشی پناه ببرم که توی روشنایی نتونستم پیدا کنم.
کشیدن پردهها و خاموش کردن چراغها و نشستن توی تاریکی چه دردی رو ازت دوا میکنه؟ نه، منظورم این نیست. چیزی که توی ذهنمه بیشتر شبیه گره زدن تاریکی و تیرگی به زندگی و افکارمه.
تاریکی میتونه خیلی جذاب و زیبا باشه. بیاین قبول کنیم که سبک گوتیک ( gothic ) خیلی جذابه. لباسهای مشکی، زنجیرهای نقرهای، آرایش با تم سیاه، معماری قرن 18 میلادی، نیش دراکولایی...چرا که نه؟
با اینکه همیشگی شدنش رو دوست ندارم، امتحان کردنش توی لیست کارهاییه که باید قبل مرگ انجام بدم.
اما الان تغییر نوع لباس پوشیدنم قرار نیست منو به آرامش نزدیکتر کنه. میخوام بیشتر با ذهنیت صاحبهای این فشن آشنا بشم. آدمهایی که به تاریکی پناه بردن احساسات رو چطور تجربه میکنن؟ خوشحالی رو در چی میدونن؟ با غصهها و مشکلها چطور کنار میان؟
و حالا مهمتر ازهمه، این افکار و احساسات تاریک چطور قراره منو به آسایش برسونن؟
من میتونم خشم نهفتهام رو توی اثرهای تاریک آزاد کنم.
توی دنیای تاریکی من محدودیتی ندارم. اونجا میتونم بدجنسترین و خودخواهترین ورژن خودم باشم.
از همهی آدمهایی که حقمو خوردن انتقام بگیرم. نفرینشون کنم و نشونشون بدم دستم به چه قدرتهایی میرسه. اون موقع هیچچیز جز هدفم برام اهمیتی نداره.
این آزادی بهم آرامش میده. بخشی از وجودم متعلق به تاریکیه، و من میخوام اونو به خونهی اصلی اش برگردونم.??
پس باید دست به کار شم. بزار ببینم چه لازم داریم:
عالیه! فقط مونده همهشونو از سوپرمارکت دم کوچهمون بگیرم. :)
10 خرداد 1402