امروز فکر گردگیری اتاقم به سرم زد. کتابهایی که مدتها بیخانمان روی میز و قفسهی تختم خاک میخوردن رو توی طبقات کتابخونهام جاگذاری کردم و همینطور که کتابهای مختلف رو جابهجا میکردم، چشمم خورد به فرانکنشتاین.
یادم اومد تابستون پارسال از یه کتابفروشی همراه با مجموعه کتاب شرلوک هلمز خریدمش، که هیچکدومشونو هم نخواندم. اون زمان همینکه صفحه اولش رو خواندم پس کشیدم، چون هیچجوره نمیتونستم با اون سبک ادبی و بزرگسالانهی سخت کنار بیام و تا مدتها فرانکنشتاین در لیست کتابهای خوانده نشدهام موند.
امروز هم با دیدنش، همینطوری محض تفنن (اصلا هم به نه خاطر فرار از تمرینهای ریاضی!) رفتم سمتش و بیتوجه به طومار مقدمه و دیباچه و نامهها از فصل اول شروع کردم به خواندن.
تا صفحهی 70 خواندم و همین الان میتونم با صراحت بگم با یه شاهکار سر و کار دارم. ژانرش برام کاملا متفاوت و جدیده و روند داستان کاملا جذبم کرده.
یه تیکه از متن کتاب:
انسان کامل باید همیشه ذهنی آرام و آسوده داشته باشد و هرگز نگذارد عطش و هوسی گذرا آرامشش را به هم بزند. معتقدم کسب دانش هم از این قاعده مستثنا نیست. اگر پژوهشی که خود را وقفش میکنی به تضعیف عواطف و از بین بردن علاقه به لذتهای ساده و بیغل و غش منجر شود، پس آن پژوهش قطعا منافی قاعده است، به عبارتی درخور ذهن بشر نیست.
بیشتر از هر زمان دیگه خوشحالم. مدتها بود مسیر دنیای کتابها رو فراموش کرده بودم. انگار دیگه نمیتونستم مثل بچگیام بیدغدغه خودم رو در بین صفحات کتاب غرق کنم، اما حالا که دوباره خواندن رو شروع کردم حس برگشتن به خونه رو دارم.
من به اینجا تعلق دارم. روحم عاشق ماجراجویی بین اتفاقات مختلف در سرزمین کتابهاست. و این ماجراجوییها فراموش نشدنیان و تا زمانی که روحت زندهست به یاد ذهن و قلبت میمونن.?
12 خرداد 1402