از آزمون علوم برگشتم، و جدا حس میکنم کوه کندم.
بذار ماجرامو برات تعریف کنم. از بعد عید بود که کم کم بچههای کلاسمون شروع کردن به جو دادن دربارۀ امتحان نهایی. بعد اوایل اردیبهشت کادر مدرسه و دبیرها هم اضافه شدن و روز به روز با تصویرهای وحشتناک از نهایی بمببارون میشدیم.
و بذار بگم، من اصلا بچۀ استرسی نیستم. کم پیش میاد توی لیست دغدغه و نگرانیهام آزمون یا امتحان جایی داشته باشه. خونوادهام بدتر از خودم انقدر ریلکسان که هرچی بلیت تئاتر و سینما و برنامه سفر و باغ و بند و بساط مهمون و خاله و... رو با قدرت هرچه بیشتر ادامه میدن، تازه ناراحت هم هستن که امتحانم داره مانع فعالیتهای خانوادگی میشه!
خلاصه که اومده بودم همین طوری خفن و مستعد برم تو دل امتحانا که به خودم اومدم دیدم کلهام از حرفهای بچهها و مسئول پایه پر شده. انقدر پر که هیچ چیز دیگهای نمیتونه وارد یا خارجش بشه.
از اون یکشنبه -که دوشنبهش خبر مرگ رئیس جمهور از ناکجا اومد و برنامهریزی آموزش پرورش شونصدبار عوض شد- تا این یکشنبه دارم در حال روحی سنگینم غوطهور میشم.
آرزوم شده بود بتونم شده اندازه بیست دقیقه مثل آدم بشینم یه فصل شیمی بخوانم، ولی فکرش هم دیوونهام میکرد. هر کاری میکردم که ازش اجتناب کنم. از ورزش و دویدنهای صبحگاهی بگیر تا شروع رمان جدید و شعر نو برای مبتدیان تا گشت و گذار بیهودۀ چند ساعته یوتیوب و اینستا.
یه روز اومدم جدی درس بخوانم. نشستم پشت میز، ولی انگار میخ روی صندلیم بود. گفتم خب بذار یه موزیک پسزمینه بذارم شاید تمرکزم برگشت. دیدم حال و هوام نه به کلاسیک میخوره نه به جَز و لوفی. نمیدونم چی شد، ولی به فکرم رسید برم اون اولهای پیامهای سیوشدۀ تلگرام و اون چندتا آهنگی که از مای کمیکال رومنس سیو کرده بودم رو پخش کنم.
پخش کردنشون همانا و ایمو شدن یه شبه ما همانا.
دیدم زدم تو هدف. ریتم تند و پرسرعت و خشونت آهنگشون دقیقا چیزی بود که اون لحظه نیاز داشتم؛ اون موقع بود که متوجه شدم چقدر این ذهن مشغول و خشمگین و غمگین بدبختم رو سرکوب کردم و جلوی دهنش رو گرفتم که ساعت بشینه.
خب تعجبی هم نداشت که نمیتونستم تمرکز کنم.
قبلاها که سر یه چیزی عصبانی میشدم، میخواستم فاز این نوجوونهای خشن رو بگیرم میرفتم از همین مای کمیکال رومنس دوتا آهنگ پلی میکردم و عربدهکشان بالا و پایین میپریدم، و در کمال تعجب عصبانیتم فروکش میکرد. برای همین این ته ذهنم مونده بود که گوش دادن به این جور موزیکها وقتی حالت خوب نیست میتونه یه راه حل باشه.
وقتی اون شب تونستم در حین گوش دادن به فول آلبوم the black parade فرمولهای چهارتا فصل فیزیک رو جمعبندی کنم، انگار آب حیات رو پیدا کرده بودم.
دقیقا روز بعدش باید میرفتیم باغ -همین که گفتم برنامۀهای باغ و عیش و نوشمون رو رواله- و فرصت درس خواندن نبود، ولی هر زمان خالی پیدا میکردم سریع هدفونم رو برمیداشتم و میذاشتم صدای جرارد تمام سرم رو پر کنه.
ولی خب... کسی که آهنگهای ایمو و پانک گوش نمیده یه مقدار طول میکشه تا عادت کنه...
و وقتی سرگیجههام شروع شد، شک نداشتم زیر سر همین آهنگهاست.
خیال داشتم دیگه بس کنم. راست رو بخوای یکم هم نگران شده بودم.
همون ظهری که برگشتیم خونه، چپیدم توی اتاقم وبگردی که موسیقیهای هاردکور و این خرت و پرتها خطرناکه؟!
دیدم نه، نه تنها خطرناک نیست، بلکه دقیقا به درد تخلیه خشم و احساسات منفی میخوره.
شباش نشستم به پای درس، دیدم نه. دیگه ایمو به کارم نمیاد، باید دوز مصرفی رو ببرم بالاتر.
رفتم یوتیوب دنبال سنگینترین متال موجود که بتونه منو دو سه ساعت سر علوم بنشونه.
پیدا هم کردم، و به عنوان پسزمینه ذاشتم. حسابی حالم رو جا آورد.
میدونی، همین الانشم میدونم که این قرار نیست همیشگی باشه.
شاید جالب باشه بدونی که جنبش پانک، یکی از کوتاهترین جنبشهای موسیقی بوده و دووم چندانی نداشته. درسته که تونسته تاثیر خودشو روی موسیقی نسلهای بعدش بذاره، اما خودش موسیقی نبوده که بتونه اسم و رسم درستی برای خودش پیدا کنه.
- حالا فکر نکن من خیلی هم میدونما! باور کن فهم فیزیک از تشخیص تفاوتهای پانک راک و متال و پست پانک و ایمو و راک و ... خیلی آسونتره! انقدر این زیرژانرها در هم تنیده شدن که عملا نمیشه جداشون کرد-
مثلا مقایسهاش کن با آثار موسیقیدانهایی مثل بتوون، باخ، شوپن و ... . ببین بعد قرنها هنوز هم در یاد مردم باقی موندن.
به هر حال، مهم برای من اینکه که موزیک متال، پانک، ایمو و امثالهم تونست تو این یه هفته بهم کمک کنه که بعد قرنی تمرکز کنم و عملکرد بهتری داشته باشم.
گفته بودم سرگیجه داشتم، انقدر سمج بازی درآوردم که گمونم دیگه گوشم عادت کرده. ولوم رو پایین نگه میدارم و هر وقت خسته شدم قطعاش میکنم. رودربایستی ندارم.
ولی اینا به کنار، خود موسیقیش جدا گونه توجهم رو جلب کرده. چیه، از کجا اومده، چرا اومده، چرا دیگه نیست، کیا اجراش میکردن...نمیخوام از چشم طرفدارهای متعصب بهش نگاه کنم. میخوام ببینم پشت این هنجره پارهکردنها و ضربههای تند و تیزشون سازشون میتونم چیزی پیدا کنم یا نه.
آزمون بعدی همین سهشنبهست.
چون یه دور کامل برای فارسی خواندم خیلی نگرانی ندارم، ایشالا این رو هم از سر میگذرونم.
دیگه نگران میخهای روی صندلیم هم نیستم 😁
(وی به سوی یوتیوب شتابان میپوید و پلیلیست هِوی متالش را از ابتدا پخش میکند.)
پ.ن: تا اینجا اومدیم دست خالی نرو. محبوبترین آهنگهام از آلبوم the black parade رو نوشتم:
من دارم این نامه رو مینویسم و آرزو میکنم حالت خوب باشه.
مامان، ما همه میریم جهنم.
و من بدون تو اینطوری ناپدید میشم
در تنهایی زندگی میکنم، از الان تا ابد...
میدونم که نمیتونم مجبورت کنم بمونی،
اما قلب تو کجاست؟
اگه وارد بهشت بشی، من اونجا منتظرت میمونم.
بالاخره به چیزی که لیاقتشو داشتی رسیدی؟
ولی اگه آسیب دیدی، اون چیزی که زیر لباسته [تفنگ] قراره انتقام تو رو ازشون بگیره.
یه شات بهم بده تا به یاد بیارم،
اینطوری میتونی تمام دردم رو ازم دور کنی.
۶ خرداد ۱۴۰۳