آنشرلی رو تموم کردم.
مطمئن نیستم بخوام تا جلدهای بعدی ادامه بدم، ولی اگه توی کتابخونه چیزی پیدا کردم چرا که نه؟
شرلوک هولمز رو شروع کردم. تا الان داستانهای "رسوایی در بوهم"، "پنج هسته پرتغال" و "انجمن موسرخها" رو تموم کردم. داستانها بیاندازه جالبن، اما حس میکنم نسبت به کتابهایی که اخیرا خواندم باهاش کمتر ارتباط برقرار کردم.
نمیدونم به خاطر هوش تخیلی شرلوکه یا کلا با ژانر معمایی آشنا نیستم. شاید کافیه بهش عادت کنم. ببینیم چی میشه :)
امروز روز خوبی بود.
من روزی که دوبار حموم برم رو روز خوبی حساب میکنم.
هر دفعه انگار تبدیل به یه آدم جدید میشی. چون بعد شکست دادن عرق و چربی پوستت، به شکست دادن بقیه مشکلاتت امیدوار میشی. پس فکر کردی چرا گریه توی حموم حالت رو خیلی بهتر میکنه؟
البته من امروز گریه نکردم.
گرچه واقعا حالم گریه شوق رو میطلبید، چون از یه مسافرت دو روزه زجرآور برگشته بودم و طوری بود که تا به حال انقدر دلتنگ خونه و اتاق دنجم نشده بودم.
اگه یه شبانهروز دیگه منو با اصرارشون برای "خوردن" بمببارون میکردن، اژدهای درونم همهشون رو جزغاله میکرد. خیلی وحشتناک بود... امیدوارم هیچکس هیچوقت توی عمرش مجبور نشه از طرف فامیل به زور چیزی بخوره.
بعد مدتها به خودم در دویدن افتخار کردم.
موقع دویدن هم به انرژی جسمی نیازمندی هم روحی، که امروز هر دوش برام فراهم بود.
بعد کادوی تولدی که چهارشنبه به تینا دادم صمیمیتمون بیشتر شد.
داشتن یه دوست خوب روی دویدنت اثر داره.
و چه بهتر که اون دوست مثل خودت به زبان فرانسه علاقهمند باشه.
امروز مدیر باشگاه بدنسازی (دومیدانی نه ها، بدنسازی) زنگ زد به مامانم که بگه : فردا یه مسابقه دو داریم، اسم ریرا رو بنویسم؟ مامانم هم بدون هیچ اطلاعاتی قبول کرد و حالا من موندم و فردایی که همینجوری میخوام برای اولین بار در مسابقه دو شرکت کنم.
ایشالا که بیشتر از دویست متر نیست. حالا تا زیر چهارصد قبوله، غیر اون منصرفم.
ببینم اولین تجربهم در مسابقه رو میخوام چطور به سرنجام برسونم :)
آپدیت بعد مسابقه: باورم نمیشه چطور جدیش گرفته بودم. همهش بچه بازی و سرکاری بود. دو قدم دویدم و جایزهشو با یه تیشرت ورزشی جمع کردن.
10 تیر 1402