امروز آزمون نگارش و املا داشتیم.
زمان بندی پایه ما خیلی خوب بود، چون اول باید انشا رو مینوشتیم بعد متن املا خوانده میشد.
انشای خوبی بود.
توی انشا خوشم میاد دور از ذهنترین موضوع رو انتخاب کنم. البته که به ما از قبل چندتا موضوع میدن، اما از بین اونا هم معمولا اونی رو مینویسم که کمترین خواهان رو داشته باشه.
نمیدونم میخوام به خودم ثابت کنم یا به دبیرم. به هر حال جز خودم کسی ندیدم "اسباب کشی" رو انتخاب کرده باشه.
انشای من نامهی دختر بچهای به خالهش بود. یه درد و دل از نارضایتیش برای نقل مکان به خونه جدید. از نظر دختر تَرَکهای دیوار، سوفاژ خراب و لولاهای زنگ زده در نه تنها مشکل حساب نمیشن، بلکه تنها دوستهای خیالیش ان.
آدمهایی که به قدری از تغییر میترسن که تمام نقصهای حال حاضر رو نادیده میگیرن تا در دنیای پوسیده خودشون بمونن.
میگم، چیز خوبی شد.
گرچه، دوست داشتم از چاشنی پارادوکس هم استفاده کنم؛ این طوری که دختر اولش خیلی بدش نمیاد وارد یه محل جدید بشه، اما رفته رفته عقاید متضادی بیان میکنه و همه چیز رو زیر سوال میبره.
خب انصافا کار سختی بود، پس بیخیالش شدم.
یه چیزی هست به اسم transform. ترجمه میشه تبدیل شدن، دگرگون شدن.
اما یه تبدیل شدن خالی نیست. انگار یه تبدیل شدن نرم و ظریفه. انقدر زیرپوستی و آروم که بهش عادت میکنی.
به نظرم در هر عرصهای، چه نویسندگی، چه فیلم، چه موسیقی و ...هر چقدر این دگرگونی نرمتر و نامرئیتر باشه تبحر و مهارت خالق اون اثر رو نشون میده.
و دیدن، شنیدن و خواندن این جور چیزها برام خیلی جالب و لذت بخشه.
شخصیت مثبت یواش یواش عقایدش رو تغییر میده و در آخر داستان ما دیگه کارکتر مثبتی نداریم، موسیقیای که با ریتم ملایمی شروع شده اصلا با فریادهای آخر ملودی نمیخوانه.
واقعیت اینه که در زندگی عادی هم همین اتفاق میفته. هیچ تغییر بزرگی یک دفعه نیست. آروم آروم پیش میره، زمان میبره.
چیز خیلی قشنگیه. با سلقیه من یکی که خیلی جوره.
پ.ن: امروز اول روز سال جدید میلادیه :)