این بیت رو مامان در برابر دغدغهای که براش مطرح کرده بودم خواند.
یه لحظه با خودم فکر کردم: چطور حافظ توی قرن هشت برای دغدغهی امروزم راه حل داره؟
و البته فکر دومم تحسین مامان آگاه و به قول یکی از دوستام فرزانهای بود که روزیام شده بود!
حرف حسابش اینه که اگه چیزی قسمتت باشه، بهت میرسه. پس نگرانش نباش.
خالی از لطف نیست که یه خورده بیشتر از موقعیتم بگم.
نمیشه گفت حسادت، اما نگرانم.
نگرانم که جام گرفته بشه.
من و کسی که دوستش دارم یه دنیا داریم. یه دنیای جدا از چیزهایی که فقط خودمون خبر داریم، موضوعاتی که مکالماتمون رو شکل میدن، استاندارها، خط قرمزها و دغدغههامون.
من دنیامون رو دوست دارم. این مکان امنیه که حدود یک سال پیش از نو بنا کردیم، هر چقدر بیشتر پیش میرفت با هم راحتتر میشدیم (قاعدتا!) و امروز جایگاه خوبی داریم.
اینکه تصور کنم اون شخص ممکنه در یک دنیای موازی با مال من اما با بنیان گذارهای متفاوت حضور داشته باشه حس ناراحتکنندهای بهم میده.
در گفت و گو با مامان به همین اشاره کردم، و این بیت رو شنیدم.
اول اینکه هر دو قبول داشتیم دنیای من عمیقتر از اینه که کس دیگهای به راحتی به سطحش برسه،
دوم این که حتی اگه اون در قلب آدمهای دیگه جا داشته باشه دنیاها موازیان،
سوم اینکه اون ارتباط اگه برای خود خودت باشه، اگه قسمتت باشه، اگه روزیات باشه حتما بهت میرسه.
متوجه شدم این طرز فکر میتونه چقدر آرامش بخش باشه.
این طوری دیگه حسرت نمیخوری، دیگه حسادت نمیکنی، دیگه شدید نگران آینده نمیشی،
چون میدونی اگه طلب روزی ننهاده کنی، مجبوری خون دل بخوری...
در نهایت مرغ همسایه غازه، پس بهتره به جای اینکه روی دیگران و ارتباطشون زوم کنم، سعی کنم ارتباط خودمو عمیقتر و قشنگتر بسازم. من میخوام بهش برسم، اما اگه روزی من نبود، دیگه اصرار نمیکنم.
28 مهر 1402