ویرگول
ورودثبت نام
ری‌را
ری‌را
خواندن ۳ دقیقه·۲ ماه پیش

شروع تابستون

حس خوبی نسبت به این تابستون دارم.

تا الان همه چیز خوب بوده و مثل همیشه به آینده امید دارم.

کارهای متفرقه زیادی انجام دادم. نه صرفا کارهای مفید. بعضی وقتا کمتر مفید.

از آخر شروع می‌کنم به اول.

آدری زیبا.
آدری زیبا.


امروز صبح با حال خوبی وارد باشگاه و خارج شدم. یکی از خانم‌ها گفت چهره‌ام دوست داشتنی‌تر شده و دارم بزرگ می‌شم.

هر دفعه به آیینه‌ای می‌رسم از ته دلم لبخند می‌زنم و حس قشنگی دارم؛ کلی خداروشکر می‌کنم و به خودم اطمینان می‌دم که تا تهش کنارت می‌مونم و هر کاری لازم باشه بی‌منت برات انجام می‌دم.

قول دادم که این حس خوب رو برای همیشه نگه دارم؛ حتی اون روزی که زیر چشمام گود و سیاه باشه یا وزنم بیشتر باشه یا حتی روزی که چین و چروک‌ها اثرشون پیدا شه. همه چیز که ظاهر نیست.

بگذریم.

این اولین تابستونیه که بیرون رفتن با دوستام رو هم توی برنامه‌ام گذاشتم.

یک هفته پیش یکشنبه بود که گفتیم همدیگه رو ببینیم. بنده خدا فکر می‌کرد کارش با من دوازده اینا تموم بشه،

ساعت پنج تازه از هم خداحافظی کردیم به سمت خونه‌هامون! حالا این که کی رسیدیم جای خودش!

ببینم این هفته کیو زا به را می‌کنیم 😁😈

همون یکشنبه در راه برگشت به خونه گفتم بذار شانس‌مو امتحان کنم اگه کتابخونه باز بود برم عضویت بگیرم.

از شانس من باز بود و منم شاد و خندان وارد شدم.

- ببخشید عزیزم، ما به زیر دوازدهم عضویت نمی‌دیم.

یه لحظه موندم. آخه یعنی چی؟ من که دو سال پیش اینجا عضو بودم!

مثل اینکه مدتی بچه‌های شر دبیرستانی میومدن آتیش می‌سوزندن (در کنارش سیگار و مواد هم آتش می‌زدند گویا) برای همین این قانون رو وضع کردن.

خانمه که دید نه، به قیافه‌ام نمی‌خوره عامل فساد باشم گفت حالا شاید یه استثنا قائل بشیم.

در حال حاضر می‌تونم کتاب قرض بگیرم اما از سالن نمی‌تونم استفاده کنم. (اصلا منم از اول کتابخونه رو برای کتاب‌هاش می‌خواستم، نه سالن مطالعه)

دوتا کتاب سیاسی گرفتم، دوتا جلد شاهنامه.

هیچ کدومو کامل نخواندم هنوز. ان‌شاالله به زودی.

کتاب‌های سیاسی رو گرفتم چون جدیدا به سیاست علاقه‌مند شدم.

از پس این انتخابات، این موضوع برام جدید و جالب اومد. وقتی دیدم خیلی پرتم از ماجرا، غرورم کمر بست به بالا بردن آگاهی. البته که یه هدف قدیمی‌تری هم دارم؛

چند وقت پیش یه کتاب "آمورش شعر نو" گرفتم دستم. خیلی منطقی از کارهای نیما یوشیج شروع شد. هی پیش می‌رفتم، هی غیرقابل درک می‌شد. خیلی از شعرهای نیما براساس وضعیت جامعه و مملکت اون دوران سروده شده بودن. منم هیچ زمینه واضحی از اون دوران نداشتم که درک کنم جناب اصلا داره درباره چی صحبت می‌کنه، همین شد شعله انگیزه‌ام خاکستر شد و کتابه رو گذاشتم کنار.

آخه از بداقبالی من -ما- خود کلمه سیاست گره خورده با بزرگسال و دانشمند علوم انسانی. مگه از زیر سنگ بتونی چندتا مطلب ساده و نوجوون‌پسند پیدا کنی که برای کلمه به کلمه‌اش دستت به دامن دهخدا نباشه!

تو این دو سه هفته‌ای که مثلا مشغول تحقیق و مطالعه و بررسی سیاست‌ها و حکومت‌ها و سلسله‌ها بودم، هر قدم بیشتر بهم ثابت می‌شد هیچی نمی‌فهمم.

برای همین می‌گم بیام محدودترش کنم که منابع کمتری هم بخواد. مثلا محدودش کنم فقط به ایران و در ایران محدودش کنم به قرن اخیر. گمونم اینطوری بهتر باشه.

اصلا می‌تونم شالوده‌ای از هر چی فهمیدم رو همینجا بنویسم تا بلکه به یه جمع بندی برسم.

خلاصه که مشغولم، مشغول.



چندتا هم پی‌نوشت این پایین بیام:

به نظرم یکی از افتخارآمیزترین فعالیت‌های اخیرم حفظ کردن ترانه Черноглазая казачка بوده.

بدون کمک پسرخاله تحصیل کرده در بلاروسم قطعا نمی‌تونستم حتی بخوانمش، اما خب بسیار بسیار جان کندم که الان می‌تونم روان و سلیس بخوانم 🦾

(خیلی بامزه‌ست معنیش! ماجرای یه سرباز روسه که یه جایی می‌ایسته و یه دختر قزاق زیبا نعل اسبش رو عوض می‌کنه. سرباز که از دختر اسمش رو می‌پرسه، دختر می‌گه: تو اسم من رو در زیر سم‌های اسبت می‌شنوی. حتما پیشنهادش می‌کنم. خود خواننده‌اش که نمک خالصه!🥰)

این چیز خوبیه.
این چیز خوبیه.


۱۷ تیر ۱۴۰۳

شعر نوعلوم انسانی
او نیست با خودش. او رفته با صدایش، اما خواندن نمی‌تواند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید