زمانی که خانوادهام تصمیم گرفتن برای مسافرت برن لرستان، امتحانهای من براشون یه مانع بزرگ بود. اما مامانم نمیتونست فرصت یه مسافرت خوب و بودن در کنار خواهرش رو از دست بده، پس آخرش به این نتیجه رسیدن که مشکلی نیست اگه چند روز توی خونه تنها بمونم.
از این سه شب، یه شباش رو در خونهی دوست مامانم گذروندم. بگم این پیشنهاد خودم بود، چون این دوستی که دارم ازش حرف میزنم از اوناییه که "یه وعده عصرونه کنارش بودن و باهاش گپ زدن" برای شناختنش کافی نیست.
میترا دهسال از مامانم بزرگتره. از بچگی زیاد میدیدمش و اونموقع همیشه برام جالب بود که چطور با اینکه بزرگساله ازدواج نکرده و بچه نداره. یادمه عاشق خونهاش بودم. انگار اون خونه رو مخصوص خودش ساخته شده بود. تابلوهای روی دیوار، مبلهای راحت و میز چوبی کوچیکش، شومینهی مصنوعی و پوستِ بز جلوش، بوی عود و قهوه تازهدم، موسیقی کلاسیک و ... . همهشون نمایانگر شخصیت متمایزش بودن.
از اون موقع تاحالا دوبار خونهش رو عوض کرده، اما این خانهی جدیدش هم خوب تونسته ویژگیهای صاحبش رو نشون بده.
حالا من نمیخوام راجعبه دکوراسیون و ربطش به شخصیت صحبت کنم، میخوام از میترا بگم.
با توجه به سنش در مورد هر موضوع تجربههای گسترده و جامعی داره. و این ویژگیش برام بیاندازه جذاب بود. ازش خواستم چندتا فیلم کلاسیک بهم معرفی کنه. دو فنجان چای با کلوچههای خونگی اتریشی روی میز گذاشت، لپتاپش رو باز کرد و شروع کرد به سرچ کردن. جالبیش این بود که از هر بیستتا فیلم هیجدهتاش رو دیده بود و با جزئیات تمام تحلیلش میکرد که برام من مناسبه یا نه.
آخرش با یه لیست بیسر و ته از +سیتا فیلم کلاسیک مناسب من تموم شد که تا الان به جز "It's a wonderful life" هیچکدومو ندیدم...
وقتی موقع پخش موسیقی شد، ازش خواستم جَز بذاره. داشت کلکسیون سیدیهاش رو دنبال جَز میگشت که چشمش خورد به "سانتانا".
از همون لحظهای که فهمید نمیشناسمش تا حداقل یه ساعت بعدش داشت آهنگهاش رو پخش میکرد و دربارهی سانتانا و بقیه اسطورههای گیتار جهان بهم اطلاعات میداد.
تمام مدت که از سانتانا یا فیلمهای کلاسیک صحبت میکرد، من داشتم به این اطلاعات کامل و جامعش غبطه میخوردم. میشد فهمید که این دانستهها رو تماما از علاقه و اشتیاقی که به موسیقی یا فیلم داشته به دست آورده و این واقعا تحسین برانگیزه.
در واقع همهی آدمهای اینجوری مورد احترام مردم قرار میگیرن، چون درمورد موضوع خاصی دانش خیلی بیشتری نسبت به عام دارن و این زمان و علاقهای که صرف "دانستن" کردن ارزشِ دانش اندوختهشون رو بیشتر میکنه.
بعد از اینکه به خونهی خودم برگشتم، قول دادم منم بتونم در یه سری از موضوعات اینطوری اطلاعات داشته باشم. نه برای احترام یا گرفتن توجه مردم، برای خودم. برای احترام به علاقههام.
وقتی فکر کردم دیدم منم راجعبه بعضی چیزها حرفهایی برای گفتن دارم: جَز، تغذیه مناسب، بازیگرهای خانم هالیوود کلاسیک، پروندههای جنایی و رمانها از علاقههای چندین سالهی منن.
اما اگه بخوام موضوعاتی رو بگم که دوست دارم اطلاعات بیشتر دربارهشون داشته باشم: ادبیات فارسی (شعرهای کلاسیک، حکایتهای قدیمی، دستور زبان)، سولفِژ، زبان فرانسوی، الهیات و اعتقادات مذهبی، پیداکردن فَشن مناسب خودم و یه سریهای دیگه که الان توی ذهنم نیستن.
وقتی فکر میکنم دارم برای هر کدومشون آرومآروم جلو میرم و در مسیرشون هستم خیلی خوشحال میشم و میتونم به خودم افتخار کنم. :)
3 تیر 1402